۱۳۸۸ فروردین ۳۰, یکشنبه

توجه:

این سایت به آدرس http://shahedaneelya.blogfa.com/ منتقل شده است .

۱۳۸۷ اسفند ۱, پنجشنبه

واقعه نويسي شستشوي مغزي و جنگ رواني (قسمت چهارم)

نجات تو در دروغ و انکار و تحریف است (بخشی از نامه یکی از اعضا به رهبری)

اسم من... مهندس سخت افزار کامپیوتر و مدیر مسئول نشریۀ تفکری... ـ اولين نشريه در زمينۀ دانش تخصصي تفكر هستم। ادارۀ اديان از من خواسته است شهادت دروغ بدهم و مرا تحت فشار گذاشته است كه از معلم خود شكايت كنم و به دروغ به او نسبت شيادي و كلاهبرداري بدهم. آنها مدتهاست از من مي‌خواهند كه در بارۀ استاد ايليا«ميم» طرح اتهام دروغين كنم و به او نسبت كذب و خلاف بدهم. من هم مثل دهها هزار نفر از جوانان و تحصیل کردگان اين مملكت، یکی از شاگردان استاد ایلیا «میم» هستم. تعداد زیادی از شاگردان استاد دارای موسسات فرهنگی و NGOهای مختلف در زمینه های علمی، فرهنگی، معنوی، زیست محیطی، آموزشی، موسسات انتشاراتی و نشریات هستند و من هم یکی از این افراد هستم. در این حرکت که با رهبری و هدایت استاد ایلیا «میم» صورت مي‌گیرد، من مسئول امور مالی و اقتصادی حرکت هستم و همیشه هر گونه فعالیت اقتصادی یا تبادل مالی زیرنظر من انجام شده است. در واقع، اعتماد استاد به من به حدی بوده که در این زمینه همه چیز را در اختیار گروه اقتصادی که من در رأس آن هستم قرار داده و خودش در این زمینه دخالتی نکرده و دخالتی نداشته. در خرداد 1386 بعد از سالها تهدید و خط و نشان کشیدن به منزل ایلیا ریختند و او را دستگیر کردند. چند روز بعد هم مرا به همراه چند نفر دیگر از شاگردان استاد دستگیر کردند. مرا بعنوان مسئول کل امور اقتصادی حرکت دستگیر کردند. اتهام من اقدام بر علیه امنیت ملی از طریق توهین به مقدسات... بود که البته هیچ وقت معنی این اتهام را نفهمیدم. در مدتی که در زندان امنیتی 209 بودم به شکلهای مختلف تحت شستشوی مغزی قرار گرفتم تا به معلم و استادم، ایلیا «میم» خیانت کنم. به شکل های مختلف او را ترور شخصیت مي‌کردند، به او دروغ مي‌بستند و تخریب اش مي‌کردند. اسناد زیادی بر علیه استاد جعل شده بود که هر کسی استاد را مي‌شناخت بلافاصله به جعلی بودن این اسناد و صحنه سازی بودن کل داستان پی مي‌برد. بخش عمدۀ بازجویی های من در بارۀ مسائل اقتصادی نبود چون دراین زمینه همه چیز شفاف و روشن بود بلکه بخش عمدۀ بازجویی های من در بارۀ خود ایلیا و ویژگی های فردی او بود. آنها به دنبال این مي‌گشتند که به هر قیمتی و هرطور که شده ایلیا را تخریب کنند. هم در ذهن من هم در ذهن شاگردان دیگر وهم برای همۀ مردم. دروغ و جعلی بودن دلایل و اسناد اهمیتی نداشت و فقط یک چیز مهم بود، تخریب شخصیت استاد و اینکه مردم او را قبول نداشته باشند. شرط آزادی و خلاص شدن ما بدون اینکه در مرحلۀ اول مستقیماً گفته شود یک چیز بود، انکار حقایقی که در بارۀ معلم خود مي‌دانستیم و قبول کردن دروغ هایی که آنها در بارۀ استاد مي‌ساختند. تقریباً همۀ بازجویی‌ها با شستشوی مغزی در جهت تخریب استاد همراه بود. روش اصلی شستشو استفاده از فشار روانی و جعل و مونتاژ کاری بود. حتی حرفها هم مونتاژ شده بود. مثلاً چهار نکتۀ بسیار روشن و خوب را از طریق حذف یک نکتۀ کلیدی و اساسی مطرح مي‌کردند و بعد آن چهار نکته کاملاً تاریک مي‌شد. به هر حال من باید چیزهایی را که یاد گرفته بودم انکار مي‌کردم. تأثیرات بسیار زیاد و بسیار خوب استاد را در زندگی خودم و بقیه انکار مي‌کردم، همۀ چیزهایی را که طی سالها دیده بودم و صدها چیزی که تجربه کرده بودم، انکار مي‌کردم تا بلکه مسئله‌ام حل مي‌شد. البته من انکار نکردم فقط اعتقادات اصلی‌ام را طی جلسات متعدد تفتیش عقاید، مخفی کردم و در نهایت بعد از نزدیک به دو ماه ماندن در سلول انفرادی، از زندان امنیتی 209 آزاد شدم. فعالیت مالی ما آنقدر محدود، شفاف و ساده بود که محل تردید و ابهامی وجود نداشت. همۀ چیزهایی که در بارۀ استاد شایعه کرده بودند، مطلقاً کذب و دروغ بود. از نظر مالی هم همۀ ما مي‌دانستیم که این حرفها تماماً دروغ و برای تخریب شخصیت استاد است. استاد حتی از کسی هم هدیه نمی گرفت و اگر کسانی تأکید داشتند که هدیه ای بدهند به ما یعنی واحد امداد تحویل مي‌دادند، و رسید مي‌گرفتند و در آن رسید همه چیز اعم از انگیزۀ هدیه، چگونگی تهیۀ مبلغ آن و دیگر مؤلفه‌ها قید مي‌گردید. در طول ده دوازده سال گذشته، ما حتی این پول‌ها را هم مصرف نکرده ایم بلکه اکثراً در بانک بوده. از طرفی جمع کل این مبلغ ناچیز است. استاد هیچ هدیه ای را به راحتی قبول نمی کرد و گاهی برای قبول یک هدیۀ کوچک ممکن بود بعد از سالها تصمیم بگیرد. مواردی که ما مجاز بودیم از منبع مالی استفاده کنیم محدود بود. مواردی مثل کمک به افرادی که راههای دیگری برای کمک به آنها وجود نداشت چه در بین شاگردان استاد و چه در سطح جامعه، تأمین مخارج اضطراری کسانی که همۀ زمان خود را صرف تحقیقات و کارهای مطالعاتی و تفکراتی مي‌کردند و منبع دیگری نداشتند. استاد گفته بودند که هر کس هدیه اش را خواست به او پس بدهید. و ما حتی بعد از گذشت ده دوازده سال مي‌توانستیم هر هدیه ای را پس بدهیم. حتی یک نفر بعد از حدود هفت سال آمد و گفت چیزی را که هفت سال پیش داده‌ام را به من برگردانید و ما هدیۀ او را بی کم و کاست به او برگرداندیم. البته این فرد در یک روزنامه و با تحریکات افراد دیگر به استاد توهین کرده بود که وقتی متوجه شدند، همه چیز سر جای خودش است. آن داستان هم نتوانست ادامه پیدا کند و آنجا هم تهمت‌ها دروغ ازآب درآمدند. در واقع هر کسی که استاد را مي‌شناخت با شنیدن این حرفها او را بیشتر باور مي‌کرد و ارتباطش با استاد قویتر مي‌شد. وقتی این دروغ را در آن روزنامه نوشتند، استقبال مردم و جوانان تا مدتها بعد از استاد بیشتر شد. دروغ بودن این حرفها مثل این بود که مثلاً تلاش کنند به کسی القاء کنند نور یعنی تاریکی و تاریکی یعنی نور. همۀ ما استاد را سالها تجربه کرده ایم. او دهها هزار نفر را در این سالها به خدا پیوند داده است. خدا را به زندگی دهها هزار نفر بازگردانده است. هزاران نفر را با تفکر و تحقیق آشنا کرده است. صدها متفکر، محقق، نویسنده و مدرس پرورش داده است. استاد به زندگی دههاهزار نفر، معنا داده است. به آنها هدف و هویت داده است بنابراین کذب بودن این حرفها برای کسانی که اورا مي‌شناسند نیازی به تفکر و تحلیل ندارد. بعد از آزادی من از زندان به من گفتند تعهد بده که با بقیۀ شاگردان استاد ارتباط نداشته باشی، من هم حاضر نشدم امضاء کنم اما آزاد شدم. چند ماه بعد، استاد ایلیا «میم» هم بعد از حدود شش ماه انفرادی از زندان خارج شد. بعد از خروج استاد اززندان 209، من چند بار دیگر به ادارۀ ادیان احضار شدم. ابتدا آنها از من خواستند که با استاد ارتباطی نداشته باشم و من از آنها خواستم تکلیف مبلغي را که دست آنهاست و ما خودمان امانت به آنها داده ایم روشن کنند. این مبلغ مربوط به افرادی دیگر مي‌شد اما آنها بعنوان اهرم فشار پول‌ها را نگه داشتند. در این چند ماه چند بار دیگر هم به ادارۀ ادیان احضار شدم. خواستۀ اصلی آنها از من این است که در بارۀ استاد شهادت دروغ بدهم. آنها مي‌گویند بیا و از استاد شکایت کن و بگو او به زور از تو و بقیه چک گرفته است. در حالی که واقعیت عکس این است. ما اگر به زور هم به استاد چک مي‌دادیم قبول نمی کرد و اگر هم کسی مي‌خواست در بارۀ یک تضمین مالی چک بدهد، به گروه اقتصادی و رأساً به من مي‌داد و ما هم اگر با این درخواست مواجه مي‌شدیم که چیزی را پس بدهیم فوراً پس مي‌دادیم. آنها مي‌گویند که من به دروغ بگویم که استاد از ما به زور چک گرفته است اما واقعیت این است كه ایشان نه به زور نه به نرمی از هیچ کس هیچ سندی نگرفته است. الان روزهاست که من تحت فشار هستم که از استاد شکایت کنم و به دروغ بگویم که استاد شیاد و کلاهبردار است. اگر من این شکایت کذب را از استاد بکنم، ظاهراً دیگر زندان نمی روم. آنها گفتند بیا با مشاوران حقوقی ما حرف بزن تا راهنمایی ات کنند که چه بنویسی. حالا هم مأمور ادارۀ ادیان هر یکی دو روز تماس مي‌گیرد و ازمن مي‌خواهد که بیایم و این شکایت دروغ را طرح کنم و شهادت دروغ بدهم و به جریان تخریب شخصیتی استاد بپیوندم. ظاهراً خیلی‌ها از طرف ادارۀ ادیان ماههاست با داستان مشابهی روبرو هستند. حتی ازماهها قبل از دستگیری استاد در روزنامه‌ها فراخوان مي‌کردند که بیایید از استاد رام الله شکایت کنید، اما کسی نمی رفت. بعد از دستگیری او هم فشارها به تعداد زیادی از شاگردان استاد و مردم بیشتر و بیشتر شد تا هر طور که شده بیایند و از استاد شکایت کنند. من گزارش های زیادی در این باره از دوستان مختلف شنیده‌ام که بعضی از آنها باور کردنی نیست وبهتر مي‌دانم خود آنها که در مرکز واقعه قرار داشته‌اند تعریف کنند. حتي شنيده‌ام كه بعضي از افراد خانواده ايشان هم تحت فشار قرار گرفته‌اند تا اين كار را بكنند. فکر نمی کنم در طول تاریخ تا این حد جعل سند، تهمت دروغ، شایعه سازی و مونتاژ کاری در بارۀ کسی انجام شده باشد. چند ماه پیش آنها یک وبلاگ بسیار توهین آمیز به نام ایلیا74 در بارۀ استاد راه اندازی کردند. تا آن زمان شاگردان استاد از اینکه استاد را در رسانه‌ها و اینترنت مطرح و معرفی کنند منع شده بودند اما بعد از این جرقه، سیل وبلاگها و سایتهای حامی استاد در اینترنت شروع شده که همین امروز مي‌توانید سری به اینترنت بزنید و ببینید چه خبر است. بعضی از دوستان ما مي‌گویند که برای ما فیلم‌ها و عکس های مونتاژ شده ای از استاد پخش کرده‌اند تا بلکه از طریق تخریب شخصیت او ما را از همراهی با ایشان بازدارند. مي‌گویند با فیلم های خانوادگی ایشان هم همین کار را کرده اند. آخرین باری که مرا به ادارۀ ادیان احضار کردند به برادر ایشان که او هم مدتی قبل از 209 آزاد شده بود و به دلیل جانباز بودن فوت کرده بود کلی بد و بیراه گفتند. به برادر دیگر ایشان هم که در 209 بود کلی تهمت زدند. در اين جلسه با چرب زباني و خوشرويي تصنعي با من برخورد كردند. برايم قهوۀ مخصوص آوردند و از من پذيرايي كردند. سپس به خانوادۀ قبلي استاد يعني برادران و خواهران ايشان حمله‌ور شدند و شروع به بدگويي و توهين در بارۀ خانوادۀ ايشان كردند. بعد مثل بارهاي قبل به خود استاد توهين كردند و تلاش كردند او را تخريب كنند و دست آخر از من خواستند تا براي تنطيم يك شكايت دروغ و طرح يك تهمت كذب با مشاور حقوقي اداره صحبت كنم. متاسفانه ادارۀ ادیان همۀ این کارها را به اسم اسلام و حکومت اسلامی و به اسم حاکمیت اسلامی و امام زمان انجام مي‌دهد. در جلسات بازجویی و در جلسات احضارهای بعد از بازجویی مدام مي‌گفتند که ما حاکمیت اسلامی هستیم. ما یعنی حکومت و برای همۀ شاگردان استاد موضوع اینطورجا افتاده که اینها همانطور که خودشان تأکید دارند، همان حکومت اسلامی هستند به همين دليل بسياري از جوانان و مردمي كه از شاگردان استاد هستند بدبين و زخم خورده شده اند. اما من و کسانی که از نزدیک با عملکرد این اداره آشنا هستیم بخوبی مي‌دانیم که این حرکات خودسرانه که آنها به حکومت نسبت مي‌دهند ارتباطی با حکومت اسلامی و حاکمیت اسلامی ندارد بلکه سوء استفاده از نام اسلام و امام زمان و نظام اسلامی است. حکومت اسلامی حافظ آبرو و حیثیت مردم است اما ادارۀ ادیان در این ماهها با تمام قوا و از همۀ راههای ممکن تلاش کرده است آبرو و حیثیت استاد را با توسل به انواع دروغ‌ها و جعل‌ها و صحنه سازي‌ها و جوسازی های کاذب از بین ببرد. من شنیده‌ام که حتی از مکالمات استاد با فرزند سه ساله شان هم به شکلهای دیگری بهره برداری شده است و این صداها به صورت دیگری مونتاژ شده اند. من بعنوان یک شهروند ایرانی، بعنوان یک مسلمان و بعنوان یک انسان از رهبرمان مي‌خواهم به این ظلم ها، به این دروغ ها، به این بی عدالتی‌ها به این روش های غیرانسانی و ضدبشری و ضدخدا، به این ظلم و دروغ هایی که به نام خدا و به نام اسلام و حکومت اسلامی و به نام امام زمان و حاکمیت اسلامی انجام مي‌شود پایان دهند. قرار است که اگر من حرفی در این باره بزنم و حقیقت را بگویم که در این چنددقیقه آن را بیان کردم، مرا دوباره به زندان ببرند. از یازده سال قبل دهها هزارتن از شاگردان استاد حامی نظام اسلامی بوده‌اند اما بعد از دستگیری استاد به اتهام سخنرانی های یازده سال قبل او و به اتهام واهی فرقه سازی، همۀ این جوانان بدبین و گریزان شده اند. آنها به چشم خود دیده‌اند که چطور به نام خدا و اسلام و حکومت اسلامی، با صدها دروغ و جعل و مونتاژ و به ناجوانمردانه ترین شکل ممکن، ادارۀ اديان شخصیت معلم محبوب آنها را تخریب کرده است و سعی کرده که با استفاده از هر دروغ و نیرنگی او را بی آبرو و بی اعتبار کند. به ما گفته‌اند که حکومت به استاد اجازه نمی دهد با مردم ارتباط داشته باشد، گفته‌اند هر چیزی که استاد دارد توقیف است و جزء اموال حکومت اسلامی است، گفته‌اند تا زمانی که استاد علناً خود را و گذشتۀ خود را انکار نکند با حبس سنگین و اعدام خود و شاگردانش مواجه است. از شما رهبر فرزانه و مهربان مي‌خواهیم که ما را از این ظلم بی سابقه که پر از دروغ‌ها و حقه‌ها و نیرنگ هاست نجات دهید. نه فقط ما را بلکه اسم اسلام و حکومت اسلامی را که اینها به بدترین چیزها آن را آلوده کرده اند، نجات دهید. اسم و آبروی امام زمان را نجات دهید. به نام خداوندی که حی و حاضر است، به نام خداوندی که شاهد است از شما مي‌خواهیم که از حق معلم ما و از حق دهها هزار تن از جوانان مسلمان این سرزمین دفاع کنید و به این ظلم و دروغ و بی عدالتی پایان دهید.

واقعه نويسي شستشوي مغزي و جنگ رواني (قسمت سوم)

ما حكومت هستيم
در حين رانندگي موبايلم زنگ زد. موبايل روي صندلي عقب بود و نمي‌توانستم جواب بدهم.چند بار زنگ زد اما موفق به جواب دادن نشدم. ظهر متوجه شدم كه از طرف دایره مذاهب است.تماس از طرف آقاي م. بود كه رابط اوليۀ ادارۀ اديان با من و بچه‌ها محسوب مي‌شد. همان حوالي ظهر يك بار ديگر زنگ زد و گوشي را برداشتم. خيلي عصباني بود و با بداخلاقي و حالتي توهين آميز گفت كه چرا به تلفن جواب نداده ام. گفتم ميسر نبود. بعد از كمي چك و چانه گفت فردا بروم دفترپيگيري. گفتم ممكن است نتوانم چون كارها و قرارهاي ديگري دارم. با تحكم و اجبار گفت كه حتماً بايد بيايي. فردايش به سمت دفتر پيگيري حركت كردم كه در بين راه باز هم زنگ زد كه الآن كجايي. كه گفتم در اتوبوس هستم و من مثل شما ماشين زير پايم نيست. وقتي به دفتر رسيدم حدوداً 30 تا 45 دقيقه مرا معطل كردند و روشن بود كه چرا اين كار را مي‌كنند. يك اهرم فشار كوچك براي تحقير و آماده شدن براي ملاقات، تا نظرات طرف مقابل با سهولت بيشتري مورد قبول قرار گيرد. آقاي م. همراه شخصي كه بعداً فهميدم نامش آقاي ص. است، آمد. همانطور كه گفتم حالت ص. و م. مثل يك سرهنگ و سرباز بود. از نوع برخورد و ادبيات صحبت، به نظر مي‌رسيد كه ص. فردي كم سواد و كم اطلاع باشد.در مجموع رفتار اين شخص طوري بود كه انگار اصلاً فكر نمي‌كند و نمي‌شنود. شايد هم يك برنامۀ‌ مشخص به او داده بودند و او فقط مجري بود و حق فكر كردن نداشت. برخورد آقاي ص. نسبتاً دوستانه بود. آقاي ص. با اين جمله شروع كرد كه در جلسۀ‌ قبل مي‌خواستم نكته‌اي را به تو بگويم كه چون كار به بازجويي كتبي كشيد امروز گفتم بيايي تا اين نكته را حضوراً به تو بگويم. او گفت اموال استاد (البته به اسم استاد نمي‌گفت) را مصادره كرده ايم زميني را هم كه مربوط به تو است مي‌توانيم مصادره كنيم اما اگر با ما كار كني موضوع زمين را حل مي‌كنيم. گفتم اين زمين رسماً و قانوناً مال من است و شما چنين حقي نداريد. گفت اگر ما با قوه قضائيه صحبت كنيم و از آنها بخواهيم، ديگر به شكلي كه تو مي‌گويي نيست. به تو توصيه مي‌كنم عاقلانه تصميم بگير. ما با خيلي از اطرافيان استاد كه از لحاظ هوش و تحصيلات هم بالاتر يا پايين‌تر از تو بوده‌اند حرف زده ايم.خيلي از آنها بعد از يك ربع ساعت قبول كردند كه با ما همكاري كنند و كارهايي را كه ما در ارتباط با استاد از آنها مي‌خواهيم انجام بدهند. آنها خيلي زود متوجه شدند كه كدام كار عاقلانه است. در طول اين صحبت‌ها و صحبتهاي قبلي آقاي ص.، م. و بقيه مدام خودشان را بعنوان نمايندۀ حكومت اسلامي و نمايندۀ‌ حاكميت اسلامي معرفي مي‌كردند. قاعدۀ صحبتها با بيشتر بچه‌هايي كه مي‌شنيدم تقريباً يكي بود و بسياري از حرفها تكراري بود. آقاي ص. با دستياري م. با خوشرويي و دوستانه و با حالتي احترام آميز از من مي‌خواستند براي پياده كردن طرح هايشان با آنها همكاري كنم. طرح‌هايي كه يك هدف داشت: تخريب شخصيتي استاد به هر قيمت ممكن و بي اعتبار كردن او از طريق جعل و صحنه سازي و ساختن مدارك و شواهد دروغين. من به داخل منزل استاد رفت و آمد داشتم بنابراين آنها مي‌خواستند من در منزل استاد كارهايي را انجام بدهم كه هدف آن فقط همان يك چيز بود. من بايد همكاري مي‌كردم تا كاري كنم كه شاگردان و پيروان استاد از او دور شوند و هر طوري كه شده او را رها كنند البته آنها پروژه هايشان را كلي مطرح مي‌كردند و جزئيات و ريز موضوع را نمي‌گفتند اما اينقدر عادي از اين چيزها صحبت مي‌كردند كه انگار سالهاي سال بود كه به اين حرفه مشغول بودند. آنها چندين بار به من اطمينان دادند كه اگر براي آنها و بر عليه استاد كار كنم آيندۀ‌ من تضمين است و در زندگي‌ام مسئله‌اي نخواهم داشت. من بايد يكي از اين دو تا را انتخاب مي‌كردم: خدافروشي، خودفروشي و عهدفروشي در قبال بدست آوردن زميني كه آنهم قانوناً مال خودم بود بعلاوۀ‌ يك وعده‌اي كه چند بار تكرار شد « تضمين آينده». در واقع آنها از من مي‌خواستند كه اسم خدا را زير پا بگذارم و كلام خدا را لگدمال كنم و به خدا و ايمان و وفاداري‌ام كه در اصل به خداست، خيانت كنم. آنها سعي مي‌كردند اين واقعيت را طور ديگري برايم جلوه دهند. خودشان را دائماً نمايندۀ‌ حكومت و نمايندۀ‌ حاكميت اسلامي معرفي مي‌كردند و مي‌گفتند حرف ما يعني حرف حكومت اسلامي. اما در هر جلسه و آنطور هم كه از بقيه شنيده بودم آنها به راحتي دروغ مي‌گفتند و مثل نقل و نبات قسم دروغ مي‌خوردند. قسم‌هايي حتي يك فرد بدبين را هم مي‌تواند قانع كند كه طرف دارد راست مي‌گويد. آنها از من مي‌خواستند جاسوسي كنم و طي اين جاسوسي وارد كارهاي جعل و مدرك سازي جعلي و صحنه سازي‌هاي كذايي بشوم. تأسف عميقي كه وجود داشت اين بود كه چرا آنها دارند اين كثيف‌ترين كارهاي ممكن را به نام خدا و قرآن، به نام حكومت اسلامي و به نام حاكميت اسلامي انجام مي‌دهند. نه فقط با من بلكه مشابه همين كار با مشخصات شبيه به اين با ديگران هم انجام شده بود. آنها تلاش زيادي كردند كه با توسل به تكرار و قدرت (قدرت حكومتي)‌ به من بقبولانند كه استاد غير از آن چيزي است كه ما در همۀ‌ اين سالها تجربه كرده ايم و زندگي اش كرده ايم. مي‌خواستند به هر زوري كه شده بقبولانند كه استاد دروغگو و مكار است و قصد سوء استفاده دارد. كار آنها به قدري مسخره،توخالي و متناقض بود درست مثل اينكه كسي بخواهد به من بقبولاند كه از ابر باران نمي‌بارد بلكه پاره آجر و سنگهاي بزرگ مي‌بارد. هيچ استدلال قدرتمندي هم نداشتند. اگر هم استدلالي مي‌كردند آنقدر سطحي و بچه گانه بود كه مرا به تعجب وامي داشت كه چطور فردي كه خود را اينقدر با تجربه و حرفه‌اي مي‌داند از اين استدلالهاي متناقض استفاده مي‌كند. در طول جلسه آنها سعي داشتند هر طور كه شده استاد را در نظر من تحقير و بي اعتبار كنند. انواع اتهامات ممكن را به او وارد مي‌كردند اما براي من كه سالها با استاد بوده‌ام و از نزديك شاهد همه چيز بوده‌ام اين اتهامات چيزي جز يك سري خيالات باطل نبود. من قاطعانه نظرم را گفتم و خود فروشي و معلم فروشي و خدافروشي را صريحاً رد كردم. همينكه با قاطعيت درخواست جاسوسي و جعل كاري را رد كردم يك دفعه برخورد آنها عوض شد. آقاي عبداله ص. از آن حالت مصنوعي و كذايي دوستانه و احترام آميز خارج شد و شروع كرد به اهانت‌هاي تند و فحاشي. در طول بي ادبي‌ها و فحاشي‌ها مدام تأكيد او يادم مي‌آمد كه « ما نمايندۀ‌ حكومت و حاكميت اسلامي هستيم...» . آنها فحش مي‌دادند، تهديد مي‌كردند و ابتدايي‌ترين حقوق انساني مرا زير پا مي‌گذاشتند و آخرش هم گفتند به هر جايي كه مي‌خواهي شكايت كن. برخورد آنها طوري بود انگار جايگاه آنها در نظام از همه بالاتر است چون مثلاً دربارۀ‌ قوۀ‌ قضائيه و قضات با تمسخر حرف مي‌زدند و مي‌گفتند ما هر چه بخواهيم آنها هم همان را مي‌خواهند. ما هر طور كه بخواهيم قوۀ‌ قضائيه و مسئولان را جهت مي‌دهيم و قانع مي‌كنيم. فكر مسئولين و حتي رهبري دست ماست. هر پرونده‌اي را هر طور كه بخواهيم به مسئولين و مردم نشان مي‌دهيم. مي‌گفتند ما در جايي كم نمي‌آوريم اگر هم كم بياوريم با يك يا چند صحنه سازي و تغيير چيدمان مسئله را حل مي‌كنيم. مي‌گفت اگر بخواهيم كسي را خراب كنيم با امكاناتي كه در اختيارمان است اينكار را در چند دقيقه مي‌كنيم. ما از هر كسي بخواهيم مي‌توانيم هر فيلمي تهيه كنيم. آنقدر هم توان فني داريم كه احدي از مونتاژ بودن آن سر در نياورد. اين صحبتها در بارۀ‌ خودم هم بود و با تهديداتي از اين دست ادامه پيدا كرد كه آيندۀ‌ بدي در انتظار من است. اين بار آينده‌اي را برايم ترسيم كردند كه در آن همه چيز من گرفته شده و من هيچ پشتوانه و هيچ پشت و پناهي ندارم و با چاشني‌هاي تهديد و وحشت سعي مي‌كردند بيشتر مرا بترسانند و به هر زور و حقه‌اي كه شده مرا وادار به خدافروشي و خودفروشي كند. در قسمت دوم تئاتري كه اين افسر كاركشتۀ ادارۀ‌ اديان به راه انداخته بود من مدام با تصاويري وحشتناك از وضعيت خودم و آينده‌ام روبرو مي‌شدم و همچنين با يك راه فرار از فشار و آن اين بود كه خودت را، روح ات را، شرافت ات و خدايت را بفروش و بردۀ‌ ما بشو. از وسط تهديدها او در حالي كه بصورت يك رگبار كور در بارۀ‌ استاد و من و روند طرح اتهام مي‌كرد و البته چون رنگي نداشت مكثي هم روي آنها نداشت يكدفعه مثل اينكه چيزي به ذهن اش رسيده باشد، با حالتي شيطاني يك اتهام فوق مسخره را مطرح كرد. اتهام همجنس بازي. اين شيطاني‌ترين و ناجوانمردانه‌ترين و در عين حال مسخره‌ترين حرفي بود كه در آن جلسه شنيدم. با توجه به چيزهاي پراكنده‌اي كه قبلاً دربارۀ اين افراد شنيده بودم، چنين پديده‌هايي براي آنها خيلي عادي و روزمره بود بنابراين نبايد تعجبي مي‌كردم اما حالت نامردي و رذالتي كه در اين صحبت بود مرا تعجب زده كرد. گفتند تو با استاد ارتباط جنسي داشته اي! ديگر دستش به جايي بند نبود و نمي‌دانست چطور مرا تحت فشار بگذارد. مي‌خواست هر طور شده مرا خرد كند تا حرفش را قبول كنم. آنقدر اين حرف حالت قبيحانه و مسخره‌اي داشت كه حتي حاضر نشدم در اين باره كلمه‌اي توضيح دهم. اما اين سوال پيش مي‌آيد كه چرا او اتهام ارتباط نامشروع را مطرح نكرد. چون او هم مرا مي‌شناخت هم استاد را و هم ارتباط بين ما را. مي‌دانست كه من در اين باره همه چيز را مي‌دانم چون خيلي از ملاقات‌هاي خصوصي را من خودم تنظيم كرده بودم بنابراين طرح آن صحبت بيهوده جايي نداشت. در ادامه گفت تابحال شده شب پيش استاد بخوابي؟! محكم گفتم نه و در اين باره فقط گفتم حرفهاي شما مسخره و مشمئزكننده است. در اين چند جلسه وقتي كه حرفي در بارۀ‌ مسائل جنسي، زنان ودختران پيش مي‌آمد اينها خيلي هيجان زده مي‌شدند و با ولع در اين باره حرف مي‌زدند. بعد از جواب من، آقاي ص. ديگر مطلب را ادامه نداد و با اين صحبت به جلسه پايان داد كه مي‌داني همسر استاد از تو بدش مي‌آيد؟ پرسيد، مي‌داني چرا از تو بدش مي‌آيد؟ گفتم با او صحبت مي‌كنم و از او مي‌پرسم. اين آخرين تيري بود كه در آن جلسه شليك شد:‌ تفرقه. در آخر صحبت، آقاي ص. دوباره گفت فكر كن و تصميم ات را بگير. بعد هم گفت والسلام و با عجله از اتاق بيرون رفت. فكر مي‌كنم با يكي ديگر از شاگردان استاد جلسه داشت... امضا : محفوظ

واقعه نويسي شستشوي مغزي و جنگ رواني (قسمت دوم)

جاسوس نیستم

در همان اولین جلسۀ احضار به دایره مذاهب آنها درخواست خیلی عجیبی را مطرح کردند. از من خواستند که به زندگی شخصی استاد نفوذ کنم و در بارۀ او جاسوسی کنم. البته چند ماه قبل از بعضی دوستانم شنیده بودم که ادارۀ ادیان از همسر استاد هم خواسته بود تا اگر استاد آزاد شد با اداره همکاری کند و بر علیه استاد جاسوسی کند. کسانی که با ایشان رابطۀ نزدیکتری داشتند و هنگام صحبتهای تلفنی ایشان با ادارۀ ادیان در کنارشان بودند مي‌گفتند چندین بار شاهد بوده‌اند که آنها بصورت تلفنی آموزش های لازم را برای جاسوسی کردن در بارۀ استاد به همسر ایشان مي‌دادند و همسر ایشان هم صرفاً برای آنکه بتواند استاد را ببیند و با او حرف بزند، به حرف آنها گوش مي‌دهد و ظاهراً با آنها همراهي مي‌كند. ظاهراً قبل از هر کسی آنها استاد را پیش همسرشان تخریب کرده بودند. یکی از دوستانم که دوست نزدیک خانم پِریا است مي‌گفت که او گفته حدود دوسه ماه آنها درخواستها و توصیه هایی را فقط در این زمینه داشته‌اند كه او در زندگي خصوصي شان بر عليه استاد جاسوسي كند و به ادارۀ اديان گزارش بدهد، اما اوایل شهریور 86 با او تماس گرفته‌اند و گفته‌اند ما به تو نگفتیم که برای ما جاسوسی کنی، ما کار غیراخلاقی نمی کنیم و به محدودۀ زندگي خانوادگي وارد نمي‌شويم و ادعاهای این شکلی. همان روزهای اول دستگیری استاد (در خرداد 86)، همسر استاد به این دوست مشترکمان گفته بود که روز اول که آنجا رفته‌ام به من گفته‌اند آیا خبر داری که استاد با دختری با این مشخصات ارتباط دارد؟ من هم در جریان جزئیات آن ارتباط بودم اما به روی خودم نمی آوردم. آن دختر حالت دختر خواندۀ استاد بود و رابطۀ استاد با او دقیقاً مثل رابطۀ یک پدر با دخترش بود. حالا در اولین جلسۀ احضار به ادارۀ ادیان آنها از من هم مي‌خواستند که در بارۀ استاد جاسوسی کنم. نکتۀ کمی عجیب‌تر این بود که مرا به داخل ادارۀ ادیان نبردند بلکه در یک هتل با من قرار گذاشتند. آنها از من خواستند كه در داخل خانۀ استاد و حتي در آشپزخانه، حمام و اتاق خواب ايشان هم ميكروفن كار بگذارم و تا جائيكه مي‌توانم از مكالمات خصوصي استاد نوار و فيلم ضبط كنم. چندين بار از ارتباط قبلي من و استاد سوال كردند و سعي داشتند از دل آن ارتباط چيزهايي بيرون بكشند و آن را جعل و سپس بزرگنمايي كنند. مثلاً من گفتم كه يكبار با استاد و چند تن از دوستان ديگر بوده ايم و من كف پاهاي استاد را كه به دليل پياده روي زياد تاول زده بود، پماد زدم و چند دقيقه‌اي كف پاي ايشان را پماد ماليدم. مي‌خواستم با اين خاطره اندازۀ نزديكي خودم به استاد را بگويم و به آنها بفهمانم كه شناخت شما چقدر دربارۀ غلط است و شناخت من كه تا اين حد به او نزديك هستم خيلي با شناخت شما فرق مي‌كند. اما همين را آنها تبديل به چيز ديگري كردند. ولی آقای م. گفت بيا بگو يكي از وظايف اصلي تو ماساژ پاهاي استاد بوده. گفتم كه اين دروغ محض است. او گفت اگر دربارۀ يك كافر دروغ بگويي اين راستي است. بعد چند تا آيۀ قرآن را برايم گفت و به نظر چند مجتهد استناد كرد كه خلاصۀ آنها اين بود كه اگر من بگويم استاد آدم بدي است و كلاً در بارۀ استاد دروغ بگويم، كار ثوابي كرده ام. اوتا حدي مثل آدم‌هاي جنون زده حرف مي‌زد. مثل اينكه اصلاً نمي‌فهميد چه مي‌گويد. من مقاومت مي‌كردم و او براي اينكه حرفهايش را به من بقبولاند دلايل بيشتري ارائه مي‌داد. اما دلايلي كه مي‌گفت خيلي عجيب بود. مثلاً مي‌گفت استاد هم مريض مي‌شود. نمي‌دانستم بايد چه چيزي را از اين حرف استخراج كنم. م. مي‌گفت استاد با خيلي از افراد خانواده اش درگيري داشته. مي‌دانستم همان جريان را مي‌گوييد كه ايشان به خاطر مادرش با آنها ارتباط خوبي نداشته؛ چون اين موضوع را استاد چند سال پيش برايم تعريف كرده بودند. آخرين ضربۀ آقاي م. در آن روز اين بود كه چند دقيقه‌اي صدا و فيلم از استاد برايم پخش كرد. فيلم‌ها و صداها روي يك دستگاه موبايل ضبط شده بود. اول از من خواست قسم بخورم اما من گفتم من يكبار قسم خورده‌ام براي هفت پشتم كافي است. ديگر نمي‌خواهم قسم بخورم. گفت همين كار تو نشانۀ حسن نيت است و مثل فلاني (منظورش استاد بود) نيستي كه روزي هزار بار قسم قرآن بخورد. در حاليكه همۀ ما و همۀ نزديكان استاد مي‌دانستيم كه ايشان هرگز به خدا يا قرآن قسم نخورده است. واقعيت اين است كه من به اندازه‌اي كه در اين دوسه جلسه ازآقاي م. دروغ و تناقض شنيده بودم، تا بحال از هيچ كس در اين زمان كم تا اين اندازه زياد دروغ نشنيده بودم. بعد از اينكه قسم نخوردم و او نتيجه گيري كرد كه به اين دليل من آدم قابل اعتمادتري هستم، مقدار بيشتري فيلم و صدا از استاد، همسر ایشان، از آقايان … و … و خانمها …و … برايم پخش كرد. براي حتي يك فرد ناآشنا و مبتدي هم مشخص بود كه اين قطعه‌ها تماماً مونتاژ و ساختگي هستند و آنها با حذف سروته، معناي ديگري به آن داده بودند.او قسمتي از مكالمۀ خصوصي استاد با همسرشان را برايم پخش كرد كه صرفاً يك صحبت معمولي خانوادگي بود. از حرف زدن استاد با پسرش هم تكه‌اي پخش كرد كه در آن صدا و لهجۀ استاد تغيير كرده بود و مثل بچه‌هاي كوچك شده بود و استاد داشت مثلاً با صدايي مشابه صداي فرزندش با او حرف مي‌زد. آقای م. روي همين تكه مكث كرد و گفت ببين اين چه آدم مسخره‌اي است. قطعاًت مونتاژ شده بيش از حد مضحك بودند و براي كسي كه حتي تحليل هم بلد نباشد، چيزي منفي براي گفتن نداشتند. استاد با پسر سه ساله اش با زبان معاشقه حرف مي‌زد و با شوخي و بازي از او بوس مي‌خواست. خانم … به دليل بيماري مادرش داشت پشت گوشي گريه مي‌كرد اما مشخص نبود كه اين مسئله به دليل بيماري مادرش است ولي من خبر داشتم كه چند ماه پيش مادرش مريض و راهي بيمارستان شده بود اما صداي ضبط شده مسئله را به گونه‌اي ديگر منعكس مي‌كرد و نشان مي‌داد كه او به دلايلي غيراخلاقي در حال گريه كردن است كه جاي اشاره به آن نيست. آقاي م. همزمان با تمام شدن اين قطعاًت سري تكان مي‌داد. شايد به معني آنكه ديدي كه تو خيلي چيزها را نمي‌دانستي. او در ادامه گفت كه فساد استاد خيلي بيشتر از فساد اخلاقي است و فساد اخلاقي در برابر فساد اعتقادي استاد هيچ است. مي‌گفت استاد انديشه هايش فاسد و برضد اسلام است و انديشه هايش براي حكومت اسلامي مثل يك بيماري است. او مدتي هم در بارۀ مسائل خصوصي افراد ديگر با من حرف زد و سعي مي‌كرد همۀ كساني كه من در ذهنم براي آنها احترام قائل هستم را زير سوال ببرد. مي‌گفت ما حتي خبر داريم كه در محیط خیلی خصوصی آنها هم چه مي‌گذرد. گفتم مگر شما با روابط خیلی خیلی خصوصی آدمها هم كار داريد. گفت اگر تشكيلات به اين تشخيص برسد كه بايد كار داشته باشد با آنجا هم كار دارد. بعد برايم توضيح داد كه كي با كي دوست دختر است و كي دوست پسر كي است. گفتم كه اين چيزها در همه جاي دنيا و حتي در بين مردم خودمان هم كاملاً عادي است. گفت اينها در ايران عادي نيست اما در خارج هست. در ايران يك عدۀ معدودي از مردم ضد انقلاب اينطوري زندگي مي‌كنند و اينها از مصاديق ضدانقلاب بودن است. آقاي م. طوري حرف مي‌زد كه يا دارد خود را به بي خبري مي‌زند يا واقعاً از همه جا بي خبر است. او گفت اعتماد من به تو يك اعتماد شخصي است و من دارم از خودم مايه مي‌گذارم و خودم با دليل‌هايي كه آورده‌ام تشكيلات را راضي كرده‌ام تا به تو اعتماد كنند. كمي حرفهايش مشكوك بود. شك من از جايي بوجود آمد كه او محل قرار را از دفتر پيگيري به هتل تغيير داد و خيلي از حرفهاي ما در خيابان ردّ و بدل شد. او گفت در بين بچه‌ها به طرز نامحسوسي پخش كن كه فيلم‌هايي از استاد ديده‌اي كه هركس ببيند با دست خودش استاد را اعدام مي‌كند. تأكيد مي‌كرد كه طوري پخش كن كه كسي متوجه نشود منشاء خبر تو هستي. يك طوري بگو كه خبرها متوجه اشخاص ديگري بشود. گفتم همۀ كارهايي كه شما از من مي‌خواهيد به نوعي من بايد دروغ بگويم و بقيه را فريب بدهم اما در همۀ سالهايي كه با استاد بوديم مسئلۀ دروغ براي همۀ ما خط قرمز بوده و ما شديداً از دروغ گفتم منع مي‌شديم. گفت اينها كه دروغ نيست. اينها شگردهاي حرفه‌اي است. گفت مواظب باش كه به ما خيانت نكني و با دستگاه اطلاعاتي درنيفتي چون در يك چشم برهم زدن نابودت مي‌كنيم. ما بين اين بچه‌ها صدها نفوذي داريم و به هركدام از آنها يك مأموريت داده ايم. از كجا مي‌داني يكي از اعضاء خانوادۀ خود تو از مأموران ما نيست. اگر بتواني اين كار را انجام بدهي يك مأموريت مقدس را انجام داده‌اي كه از جبهه رفتن كمتر نيست. گفتم دقيقاً بايد چكار كنم؟ گفت جمع آوري اخبار از درون زندگي استاد و از درون زندگي اعضاي ياسين. گفتم با اكثر آنها ارتباط ندارم. گفت با همان چند نفري كه داري. با استاد هم كه قبلاً ارتباط داشته‌اي مي‌تواني دوباره داشته باشي. اگر دست ات به كامپيوتر رسيد، سعي كن فوراً اطلاعات روي هارد آن را ذخيره كني. گفتم روي چه؟ گفت يك كول ديسك پرحجم بخر و فاكتور كن من پولش را بهت مي‌دم. گفت فيلم و صدا بگير. فيلمي را كه ديدي بدون ذكر محتوايش بين بچه‌ها پخش كن. ذهن شان را جهت بده و فقط بگو فيلم خيلي ناجوري ديده ام. سعي كن شيطاني را كه در درون استاد است نشان بدهي. ترديد در ايشان بوجود بياور و خيلي آهسته و نامحسوس مطرح كن كه او يك شياد است. اگر ديدي كه طرف ات اين را قبول نمي‌كند بگو ديوانه است. اگر فكر كردي اين را هم قبول ندارد بگو جادوگر و شيطاني است. اجر اين كار تو از سينه زني و گريه كردن درمحرم هم بيشتر است. كار تو بزرگترين خدمت به انقلاب است و مطمئن باش نتيجۀ اين خدمت را مي‌بيني… امضا: محفوظ

۱۳۸۷ بهمن ۴, جمعه

خاطراتي از زندان ضد بشری 209[1]

اتهام من هم شبيه بيشتر زنداني هاي زندان 209 اوين اقدام عليه امنيت ملي و تبليغ عليه نظام است اما من هم شبيه بيشتر كساني كه با اينطور اتهامی روبرو مي شوند هيچ وقت متوجه نشدم كه چه وقت چنين کاری مرتكب شده ام. من در نيمۀ اول سال 1386 بدست مأموران وزارت اطلاعات بازداشت شدم و به بند 209 زندان اوين منتقل شدم مدتي را در تنهايي سلول انفرادي سپري کردم و بعد از آن به سلولي كه بزرگتر از سلول اول بود منتقل شدم که در اين سلول دو شخص ديگر هم بودند انتقال از يك سلول به سلول ديگر از مراسم متداول در زندان 209 و شگردي براي تحميل فشار رواني است. من در 209 مورد شكنجۀ جسماني قرار نگرفتم اما شكنجۀ رواني حقيقتي عادي براي همه زنداني هاي 209 است و استثنابردار نيست چه راست گرا چه چپ گرا يا ميانه رو و صد البته شكنجه نشدن من به هيچ وجه سند نبودن شكنجۀ جسماني در 209 نبوده چرا كه در مدت بازداشت افراد زيادي را دیدم و يا نوشته ها روي ديوارها خواندم از كساني كه تحت دردناك ترين و سخت ترين شكنجه هاي جسماني بوده اند و به شخصه با بعضي شكنجه شدگان هم سلول بودم يا در سلولهاي مجاورم بودند اما شخص خودم در مدت انفرادي زير شكنجۀ جسماني قرار نگرفتم. امروز تصمیم گرفتم که با ضبط این فیلم خاطره هاي شخص خودم را از زندان 209 براي همه بازگو كنم اين فقط خاطره هاي شخص من نيست بلكه مربوط به كساني هم هست كه به همراه هم در بازداشت بوديم و بيشتر آنها فقط به دلیل نوع اعتقاداتشان در زندان هستند اما به منظور مهيا كردن شرايط قانوني محكوميت و ادامۀ بازداشت به جرايم ديگري متهم شده و در دادگاهي ظالمانه و ناعادلانه دور از نگاه ديده بانان حقوق بشر و در قتلگاه حقوق بشري و بدور از مراحل قضايي متداول در همه دنيا بيشتر آنها محكوم و روانه سلول های خوف انگيز و قرون وسطایی مي شوند. و بزرگترين عاملي كه براي محكوميت كافی است همان نظر بازجوهاي اطلاعاتي است و قاضي امنيتي براي محكوم كردن متهمان مهمترين پايه را نظر بازجوهاي دستگاه امنيتي مي گذارد كه به آن گردش كار مي گويند بازجوها هم براي آنكه گردش كار خوب يا بدي درباره شخصي بدهند نگاهشان به متوليان ارشد حكومتي و امنيتي است كه اگر نظر آنها در باره كسي مثبت باشد بدون آنكه بدانند او دست به ارتكاب جرمی زده يا نه گردش كار را هم مثبت تهيه مي كنند و اگر نظر متوليان منفي باشد پرونده يك نقطه خاتمه دارد كه محكوميت يا زندان يا اعدام است. اسانلو، قهرمان مبارزات كارگري یکی از افرادي كه در زمان بازداشت مورد توجه من و خیلی زندانی های دیگر بود منصور اسانلو بود كه به عقيده من مبارزي شريف و اصيل است. او قبل از من در بازداشت بود و دفعه دومي بود كه او را به زندان 209 مي آوردند منصور اسانلو از باروحيه ترين مبارزاني به حساب مي آمد كه تا آن زمان شناخته بودم و نه فقط شخص خودش با روحيه بود بلكه باعث تقویت روحيه ساير زنداني ها هم می شد اينطور كه اكثر اوقات از سلول منصور اسانلو صداي خنده و شوخي و آواز به گوش ساير زنداني ها مي رسيد كه البته به طور عمد این سر و صدا را راه می انداخت و می خواست به نگهبانها و بازجوها حالي كند كه ضعيف نيست و في الواقع هم آقاي اسانلو ضعيف نبود و احتياجي هم نبود كه به اين حقيقت تظاهر کند. مثل ساير زنداني هايي كه براي اطلاعات در شمار اشخاص بااهميت بودند در اطراف منصور اسانلو هم شايعه هايي در زندان شایع می شد كه به طور مشخص توطئه اي بود كه به وسيله آمران اين دسيسه ها و به دست بازجوها به اجرا در مي آمد. مي گفتند اسانلو یک خبطی کرده و پشيمان شده و فيلمي در طلب عفو و توبه ضبط كرده است و از رهبر طلب عفو کرده است گفتند با اطلاعاتي ها به اين قرارداد رسيده كه چند مدت را در زندان بگذراند و بعد از آن در كسوت يك قهرمان به ميان مردم برود و با اين پوشش گروههاي كارگري را به طور پنهانی به سمت نظام جمهوري اسلامي متمایل کند اما اين شايعه ها به طور كامل ساختگي و جعلي بود و مهملات ساخته و پرداخته بازجوها به قصد خراب كردن منصور اسانلو. بعضي نگهبانها او را خالي بند صدا مي كردند كه اين هم ترفندي التماس آميز بود تا زنداني ها ديگر حرفهاي اسانلو را باور نكنند و از شدت تاثر آنها از اسانلو كم شود اما منصور اسانلو ساده تر و محبوب تر از اينها بود كه اينطور وصله هايي به او بچسبد و براي كسي كه با آقاي اسانلو رو در رو شده باشد اينطور مهملاتي كه در حقيقت ساخته ذهن بازجوهاي اطلاعات و برازنده همانهاست في الفور‌ بي اثر مي شود و روسياهي اش به آنها مي ماند. آرزوی بازجوهاي اسانلو این بود که او را بشكنند به همين دلیل او باید محروميت طولاني مدت از هر ملاقات يا تماسي را تحمل می کرد و به او طوري القاء کرده بودند كه دوستانش در خارج زندان به شخص او خيانت کرده اند و خانواده اش زیر تهديد و خطر هستند و مردم او را نمي خواهند و از او نفرت به دل گرفته اند و در يك جمله او آدم بدبختي است اما اسانلو فردي نبود كه در برابر اين شکنجه ها سر تسليم خم کند و هميشه از او و سلولش صداي خنده و بشكن و آواز دسته جمعي بود كه به گوش مي رسيد. منصور اوسانلو به همراه دو زنداني ديگر در سلول بود و طوري كه از صدايشان می شد فهمید ‌آنها را هم به خنده و شادي کشانده بود و صداي آوازي كه از آنجا به همه سلولهاي نزديك مي رسيد دسته جمعي بود. در همان اوقاتي كه در زندان با اسانلو طوری رفتار می کردند انگار که یک جنایتکار است در سطح جامعه بود كه مردم و كارگران و سازمانهاي بين المللي او را يك مبارز قهرمان ناميدند و منصور اسانلو في الواقع يك قهرمان است اما گر بخواهم بر پايه شايعه هاي واهي كه بازجوها در اطراف او در زندان شايع می کردند او را معرفي کنم بايد بگويم كه يك خائن بود و صد البته كه اين صحنه سازي بر پايه خبرهاي ساختگي آمران و اربابان 209 و توطئه متداول و ناكام آنها و از همان شگردهاي اطلاعاتي پوسيده و زهوار در رفته است كه مي خواست منصور اسانلو را ضعيف نشان بدهد. البته در آن شرایط بازداشت و شکنجه خیلی ها متوجه این موضوع نمی شوند امروز که من دارم اینها را جلوی این دوربین می گویم ذهنم آرام شده و آن موقع مثل حالا نمی توانستم تحلیل کنم. یادم می آید يك بار يك نگهبان به ما اينطور گفت كه اسانلو همجنس باز است و ما چند باري كه به سلول او سرزده وارد شديم او را مشغول همجنس بازي با هم سلولي هايش ديده ايم احتمال زيادي بود كه آنها اين شايعه كثيف را به زنداني هاي ديگر هم مي گفتند تا هر زنداني بعد از آزادي آن را در بين مردم بگويد و يا در داخل زندان اين حرفها شایع بشود اما اين حرفها هم شبيه مابقي مهملات و توطئه هاي بازجوهاي اطلاعات جعلي بود. وظیفه بازجوها این بود که با هر دستاويزي منصور اسانلو را در نظر مردم بشكنند و به هر ترفندي هم متوسل مي شدند و انگشت اتهامشان بود كه به طور دایم به بهانه های مختلف به سوي او نشانه مي رفت مثلاً مي گفتند اسانلو كمونيست است و آرزوي خامشان بود كه با اشاعه اين مهملات بتوانند محبوبيت مردمي او را در هم بشكنند. مي دانستم كه منصور اسانلو يك شخصيت متدين نبود و حتي شايد نماز هم نمي خواند اما يك انسان بسيار شريف راستگو و با اخلاق بود. یک زندانی دیگر به من گفت او نماز نمی خواند که به این حرف هم اطمینانی نیست من به شخصه با رفتارهاي او مواجه شدم و شاهد بودم كه او با ادب و متانت رفتار مي کرد حتي با نگهبانها هم با ادب و متانت صحبت مي كرد. روزنامه خواندن از کارهایی بود که منصور حق نداشت انجام بدهد چون بازجوهايش ترسان بودند كه از اتفاقهاي سطح جامعه مطلع شود و بتواند بيشتر مقاومت کند اما اگر كسي بخواهد مغزش را كار بيندازد داشتن روزنامه ها يا اخبار سطح جامعه يا حتي نوشتن كتاب و رد كردنش به خارج زندان يا حتي برداشتن عكس و فيلم از داخل زندان كار محالي نيست. منصور اسانلو هم در وقتي كه قرار نبود دستش به روزنامه برسد به طریقی که تا چند دقيقه ديگر می گویم روزنامه داشت. وقتي مرتبه اول از زندان درآمده بود دو بار سخنراني كرده بود و در اطراف شكنجه ها صحبت كرده بود و مي گفتند كه علت بازداشت دوباره اش هم اين بوده و می خواهند اين مرتبه طوري او را گیر بیندازند كه فرصت اينطور كارها را نداشته باشد. اسانلو خودش از برخورد خشونتباري مي گفت كه با او شده است و البته به زعم خودش كه حتماً قبل از اينها بيشتر از اين را چشيده بود نه آنقدر خشونتار! مي گفت او را مورد ضرب و شتم قرار داده اند بدنش هم كبود شده بود مي گفت می خواستند زبانش را ببرند به چشمش زده بودند. اسانلو از احوال جسماني خوبي هم برخوردار نبود هم چشمهايش مشكل دار شده بود و چندين مرتبه براي مداوا به بهداري مي رفت هم قلبش ناراحتي داشت كه بعدها هم شنيدم به دليل اين امراض او را به بيمارستان برده اند و تحت عمل جراحي قرار گرفته است. همان نگهبان مي گفت اسانلو به دليل همجنس بازي مبتلا به ايدز است كه صد البته اين هم از شايعه هاي جعلي بود كه مي خواستند با آن اعتبار و مقبوليت عمومي اسانلو را خدشه دار کنند. يك وقتهايي از سلول اسانلو شعري به گوش مي رسيد كه هم سلولي هايش به صورت دسته جمعي مي خواندند من مصرع اول آن را يادم هست ولي مصرع دومش را يادم نيست مي گفتند اسانلو اسانلو خوش آمدي به ايران! و به نگهبانهايي كه دايم متذكر مي شدند آواز نخوانيد بي اهميت بودند و آواز سر مي دادند صداي تئاتر و بازي هم از سلولشان مي آمد و واضح بود كه اسانلو همه اين بازي ها را راه می اندازد. همان زماني كه اسانلو در زندان بود يك بار در روزنامه خواندم كه كارگرها يك گروه مستقل تاسيس کرده اند كه اين هم يك ترفند ديگر بود كه اطلاعات مي خواست مبارزه هاي كارگري را در هم بشكند .مي خواستند افراد مشخصي را كه دست نشانده خودشان بودند به جاي نمايندگان واقعي قشر كارگر به جامعه ايران و جامعه بين المللي قالب بكنند مي خواستند در بين كارگرها تفرقه بيندازند و ‌آنها را چند دسته بكنند. از ملاقاتها و تلفن هاي اسانلو ممانعت می کردند و او نمي توانست با همرزمهايش در بيرون زندان تبادل اطلاعات كند حتي اسانلو مدتهاي مديد از گفتگو با همسرش محروم بود و فقط بعد از چند ماه انفرادي به نحو خيلي محدودي مجاز شد كه با وكيلش صحبت كند وكيل او اگر اشتباه نكنم آقاي زرافشان بود كه پيش از اين وكيل قتل هاي زنجيره اي بود كه او هم به دليل بر ملا کردن بعضي اطلاعات مربوط به قتل هاي زنجيره اي با يك توطئه گرفتار چند سال حبس شد. وزارت اطلاعات اعلام کرد كه از محل كار آقاي زرافشان كه يك وكيل معروف در دنياست اسلحه و مشروب الكلي كشف کرده يعني همان شگرد و توطئه كثيفي كه براي همه مخالفان نظام از آن بهره برداري مي شد براي آقاي زرافشان هم به كار گرفته شده بود و چون در هيچ مقوله جرمي از او به دست نيامده بود و به هيچ بهانه اي نمي توانستند او را محكوم و محبوس کنند پاپوشي برايش دوختند تا بتوانند مدتي صدايش را خفه كنند تا صداي حق او به دنيا نرسد. من شنيدم كه وكيل اسانلو آقاي زرافشان است اما اين را هم در زندان شنيدم كه وكيلش آقاي خورشيدي است. ترور شخصيت آقاي زرافشان با پخش شايعه مصرف مواد مخدر يا مهملاتي كه در اطراف مخالفهاي سياسي و عقيدتي حكومت شایع می شود يك چيز جديد نبود كما اينكه وزارت اطلاعات از سالهاي دور از اين شگرد درباره همه مخالفها و نشان شده هاي خود بهره برداری می کرد. برنامه هويت كه با همكاري مستقيم سعيد امامي و روزنامه كيهان ساخته شد يك نمونه واضح از شگردهاي ترور شخصيت بود. ياران مصدق و بازرگان و طالقاني و نهضت آزادي ايران كه به حق بايد به آنها گفت ملي – مذهبيان همه از سالهاي دورتر تا امروز هتك حرمت و شخصيت شده اند و زير برنامه هاي ترور شخصيتي وزارت اطلاعات بوده اند. سياهه وزارت اطلاعات براي شايعه سازي در اطراف دگرانديشان سياهه اي مشخص است و پر از جعلياتي درباره رابطه با بيگانگان و خيانت به ملت و كشور و جاسوسي و پول گرفتن از بيگانه و داشتن اعتياد و مصرف مواد مخدر. كلاهبرداري و شيادي و همجنس بازي و فهرستي بلند از اتهام هاي دروغ اخلاقي است. رئيس ياكوزا يك هم سلولي منصور اسانلو شخصي بود مشهور به رئيس ياكوزا يا سلطان شيشه ايران. اتهام منصور اسانلو همانطور كه همه جهان باخبر هستند سياسي بود و او براي دفاع از حق و حقوق كارگرها تلاش مي كرد اما اتهام آقاي الف. الف چيزهاي ديگري بود كه هيچ ربطي به جرم هاي سياسي ندارد اين هم يكي از شگردهاي بازجوها بود كه براي زير فشار گذاشتن به متهم هاي سياسي و عقيدتي آنها را كنار جنايتكارها يا مجرم هاي سابقه دار مي گذاشتند اگر يادتان باشد همه زنداني هاي سياسي ايران در سالهاي اخير از اين شگرد غيرقانوني شكايت كرده اند اكبر گنجي را هم كنار مجرم هاي مواد مخدر و قاتل ها نگهداري مي كردند گله بقيه هم از اين ناحقي بلند شده است اينجا هم نوبت منصور اسانلو قهرمان مبارزات كارگري بود كه در كنار چنين شخصي زنداني شود طعم اين شگرد را بيشتر شخصيتهاي برجسته سياسي و عقيدتي كه به 209 آمده بودند چشيده بودند آقاي كبودوند رئيس سازمان حقوق بشر كردستان هم كه مي گفتند به خاطر دفاع از حقوق كردها احتمالاً با يك حبس سنگين روبرو مي شود با يكي از دوستان رئيس ياكوزا هم سلولش كرده بودند. رئيس ياكوزا لقبي بود كه ماموران به او داده بودند در 209 بيشتر زنداني ها اين شگرد را مي شناسند كه وقتي مي خواهند كسي را بگيرند و افكار عمومي را هم موافق بكنند يك لقب منفي كه بتواند حمايت افكار عمومي را هم از برخورد جلب بكند به متهم مي دهند مثلاً خيلي كساني كه به 209 مي آيند يكي از اتهام هايشان توهين به مقدسات است فرقي ندارد چكار كرده يا چكار نكرده باشند. يكي از زنداني هاي بند عمومي 209 كه چند ماهي در انفرادي مانده بود براي يكي از دوستانم تعريف كرد كه او را وقتي از ماشين پخش مواد غذايي خوار و بار را تحويل مي گرفته دستگير كرده اند و به دادگاه برده اند و اتهام اقدام بر عليه امنيت ملي و تبليغ بر عليه نظام و توهين به مقدسات را به او تفهيم كرده بودند. اين هم يكي از داستانهاي معروف در آنجا بود البته براي گرفتن اين شخص به قدر كافي دليل وجود داشت اين شخص يكي از اعضاي خانواده آقاي ج. ك بود و في الواقع او را براي گرفتن اطلاعات در اطراف همين آقا كه رابطه خانوادگي خوبي با او داشت دستگير كرده بودند غرضم از اين مثال توضيح همين لقب دادن براي دستگيري بود. مطالب مربوط به سلطان شيشه هم سلولي اسانلو را از شخص خودش نشنيدم ولي خيلي ها از جزئيات داستان او باخبر بودند داستان اين آقا اينطور بود كه او در سالهاي دورتر يكي از اراذل و اوباش معروف غرب تهران بوده است و به همين خاطر دستگير مي شود و موقع دستگيري از او اسلحه هم مي گيرند او به دليل اين جرمها به چند سال فكر كنم چهار سال زندان محكوم مي شود اما بعد از زندان از شرارت هاي اجتماعي و روابط دوستانه و قمه و اسلحه دوري مي گيرد. آقاي الف. الف به دليل رسيدن ارث هنگفت به او حدود ده ميليارد تومان كه از پدرش كه از يكي از مسجدسازان و مدرسه سازان معروف تهران است به او رسيده بود از لات بازي كنار كشيده بود و در يك شرايط مرفه و منزوي زندگي مي كرد. قبل از راه افتادن طرح اراذل و اوباش يكي از مسئولان به سراغ او مي آيد و مي گويد طرح جديدي در راه است و ممكن است تو را هم بگيرند من مي توانم وكيل تو باشم اموالت را به نام من بزن و من قول مي دهم كه به شخصه همه سعي خودم را مي كنم تا تو را از فهرست دستگيري ها خارج كنند البته تو هم درصدي از اموالت را در پايان كار به من بده آقاي الف. الف قبول نمي كند و همان مسئول دو دفعه ديگر به بهانه هاي مختلف به سراغ او مي رود و همان مسئله را مجدد مي گويد اما جواب آقاي الف. الف به خاطر ترسي كه از آن فرد دارد تاخير است. در همان آغاز طرح برخورد با اراذل و اوباش به خانه او مي ريزند او را دست و پا بسته به داخل كوچه مي آورند و جلوي چشم مردم تعداد زيادي از ماموران با باتوم و كابل او را تا سر حد مرگ حدود نيم ساعت كتك مي زنند بعد او را به داخل خانه مي برند و به هوش مي آورند شكلاتهايي را كه در يخچال بوده و مقدار زيادي بوده به زور دهانش مي گذارند و بعد براي آنكه پايين برود شلنگ آب را در دهانش مي گذارند و آب را باز مي كنند بعد روغن هاي ترمز ماشين را كه در حياط خانه وجود داشته باز مي كنند و روي سر و بدنش مي ريزند و باز ضربه هاي سيلي و كابل و باتوم را شروع مي كنند او را همان نصفه شب به زندان مي برند و صبح سوار بر ماشين و پشت يك وانت مي گذارند دست و پاي او را زنجير مي زنند و به ماشين قفل مي كنند و چند ماشين ديگر هم از افسران و مسئولين مربوطه سوار بر ماشين هاي مدل بالا هم پشت سر اين ماشين حركت مي كنند در خيابان ستارخان و خيابانهاي اطراف در پشت بلندگو جار مي زنند كه اين شخص سلطان بزرگ شيشه و رئيس اراذل و اوباش غرب تهران است در صورتي كه بعد از ماهها انفرادي بيشتر اتهامات اين فرد رد شد و مشخص شد كه او هم مثل خيلي از جوانان فقط براي مصرف شخصي خودش از شيشه استفاده مي كند و چند سالي هم هست كه از لات بازي و معركه گيري دوري گرفته است. آقاي الف الف به بعضي از زنداني ها ماجراي ضبط فيلم خودش را گفته بود و به همين خاطر مامورهايي از سازمان بازرسي براي بررسي حرفهاي او به 209 آمده بودند او مي گفت كه به من گفتند بايد جلوي دوربين بيايي و اعتراف كني كه مسئول پخش شيشه در سطح تهران بوده اي و فلان كار را كرده اي او گفته بود كه اينها دروغ است بعد ماموران به مدت نزديك به يك ساعت او را با كابل و چوب زده بودند آب روي بدنش مي ريختند و كابلش مي زدند مي گفت ما دو نفر بوديم با چوب و دسته بيل به كمر من زدند و من خودم را خراب كردم بعد به دوستم گفتند بايد بيايي و از كثافت اين بخوري دوستم را آوردند كه از كثافت من بخورد كمي خورد و بعد بالا آورد اما آنها با كابل به او مي زدند و مي گفتند كه بخور. آقاي الف.الف اين را حتي براي افسر نگهبان آنجا كه آقاي مومني هم بود و براي چند نفر از نگهبانها هم تعريف كرد فكر مي كنيم همين تعريفهاي او ضبط هم شده باشد. تبليغات اطلاعات، له يا عليه منافقين؟! از ساکنین دايم در زندان 209 تعداد زيادي از وابستگان سازمان مجاهدين خلق ديده مي شود كه جرم آنها به طور مثال سفر به عراق براي ديدار با برادر يا خواهرشان در قرارگاه اشرف است يا اينكه از اعضاي خانواده هاي كشتارهاي سال 1367 هستند كه به خاطر آنكه اظهار عقيده درباره قتلهاي همگاني سال 1367 كرده اند در بازداشت بايد باشند يكي از اين زنداني ها مي گفت كه چه مراحلي را از سر گذرانده. مرحله اول تخريب شخصيتي مسعود رجوي و مريم رجوي رهبر مجاهدين خلق بوده او مي گفت كه بازجوها در چند جلسه اول با جدیت و اصرار می خواستند ارادت او را به رجوي از بين ببرند مي گفت آنها شرح مفصلي از انحراف های اخلاقي رجوي ها مي دادند و فيلم ها و نوشته ها و عكس هايي را هم كه كاملاً معلوم بود جعلي و مونتاژي هستند به اين زنداني نشان داده بودند مي گفت آنها با جزئيات مفصلي برايم شرح مي دادند كه هم مسعود رجوي هم جنس باز است هم مريم رجوي. مسعود رجوي با بعضی جوانان مجاهد و حتي با بعضي فرماندهان مجاهد رابطه جنسي دارد و به آنها تجاوز مي كند يا به زور و تهديد به زنهاي فرماندهان خودش تجاوز مي كند اما خود مسعود رجوي با صدام و پسران صدام هم رابطه همجنس بازي دارد و آنجا به او تجاوز می شود. علت رابطه جنسي مسعود رجوي با فرماندهان خودش اين است كه مقاومت رواني آنها در هم بشكند تا به فكر طغيان نيفتند و به همين دليل هم صدام و پسرانش با مسعود رجوي رابطه جنسي داشته اند تا روزي مسعود به خیال طغيان نيفتد شخص خود صدام و پسران صدام و چند نفر از اعضاي ارشد حزب بعث هم با مريم رجوي ارتباط جنسي داشته اند با همان دلايلي كه رابطه جنسي مابين صدام و مسعود رجوي بوده . مي گفت بازجوها مدرکها و عکس هایی هم به او نشان داده اند كه هر كودكي هم می فهمیده كه اينها جعلي و مونتاژي است مي گفت به او گفته اند مسعود رجوي و مريم رجوي ميليونها دلار براي شخص خودشان در كشورهاي ديگر سرمايه اندوخته اند و اين حق فريب خوردگان مجاهد است كه از حلقوم آنها پايين مي رود هر كس با مسعود رجوي مخالفت كند طي عملياتهاي تروريستي و مخفيانه معدوم ميشود. بعثي ها در جنگ منافقين را مي آوردند تا به اسراي ايراني تجاوز جنسي كنند تا مقاومت آنها در هم بشكند و اعتراف كنند . بازجوها مي گفتند كه ما زندگي مسعود رجوي را از بچگي او در دست داريم و از كودكي مسعود رجوي همجنس باز بوده است رجوي به ال اس دي و كوكائين اعتياد دارد مي گفت سپس يك فيلم هايي را نمايش مي دادند كه مسعود رجوي رفتارهايي مثل خاراندن بيني انجام مي داد بعد مي گفتند اينها علامت مصرف مواد مخدر است. به شخصه تا آن روز از سازمان مجاهدين كه دستگاه تبليغاتي جمهوري اسلامي به آن سازمان منافقين مي گويد برداشتي منفي داشتم و مسعود رجوي را يك شخصيتي كه به وطنش خائن بوده مي دانستم اما با شنيدن حكايتهاي اين زنداني علاقمند شدم كه به شخصه بدون توجه كردن به تبليغات جمهوري اسلامي بيشتر در اطراف سازمان مجاهدين و ساير مخالفان و دگرانديشان تحقيق کنم و با خودم گفتم مسعود رجوي بايد آدم بزرگي باشد كه اطلاعاتي ها اينقدر برايش چيزهاي جعلي ساخته اند چون كه بازجوهاي اطلاعات با اين كارها فقط متهمان خودشان را قوي تر مي كردند. دروغ و مسخره بودن چنين اتهام هايي براي يك آدم عاقل معلوم است و احتياج به فكر كردن ندارد البته گمان من اينطور نيست كه سازمان مجاهدين خلق به راه ثوابي قدم گذاشته و گمانم اين است كه يك سازمان است كه بايستي در هدف و روش خودش به طور مبرمي تجديد نظر کند چون روش هاي او اشتباه بوده است اما با جعلياتي كه درباره مسعود رجوي شنيدم برايم مسجل شد كه علي رغم هر خطا و انحرافي اين آقاي مسعود رجوي و خانم مريم رجوي مي بايست انسان هاي فوق العاده اي باشند كه تا اين حد مورد نفرت اطلاعاتي ها قرار دارند. كافر همه را به كيش خود پندارد همجنس بازي و لواط و به طور اخص مسائل جنسي و اخلاقي از شوق انگيزترين و معمولي ترين چيزها براي بازجوهاي اطلاعات در انواع جلسه هاي بازجويي است صحبت در اطراف مسائل جنسي و طرح اتهام همجنس بازي يا سوال كردن در مقوله روابط جنسي از مباحث مورد علاقه بازجوهاي اطلاعات است آنها براي بيشتر متهم هاي خودشان جرم روابط همجنس بازي و لواط و زنا را به ميان مي كشند و درباره كساني هم كه به دليل احوالات خاص آنها نمي توانند اين اتهام را به ميان بكشند شايعه هايي مثل رابطه نامشروع را سر زبانها مي اندازند. مردم ايران كم و بيش واقفند كه ماموران اطلاعات به چه چيزي شهرت پيدا كرده اند من اطلاع دقيقي در اين مقوله ندارم اما زياد شنيده ام كه تعويض زن و همجنس بازي از عادتهاي رايج آنهاست و گمان نمي كنم اين هم شبيه شايعه هايي كه اطلاعاتي ها در اطراف مخالفان خودشان و دگرانديشان مي سازند برخوردار از پايه محكمي باشد اما اين هم از چيزهايي است كه مردم زياد درباره اطلاعاتي ها مي گويند البته يك وقتهايي هم سندهايي پيدا مي شود كه به اين شايعه ها اعتبار مي دهد به طور مثال در فيلم دادگاه همسر سعيد امامي كه همسر بالاترين و پرقدرت ترين مقام امنيتي كشور برخوردار از نيروي عملياتي و اجرايي بود همه مردم دنيا ديدند كه بازجو به او مي گفت كثافت بگو به كدام يكي از دوستهاي شوهرت نمره بيست مي دهي؟ اين جمله ها به زن كسي گفته مي شد كه غول امنيت ايران و در نوع خودش خداوندگاري در سيستم و تاريخ امنيت ايران بود بر اين پايه مي شد نتيجه گرفت كه خود بازجوهاي اطلاعاتي هم واقفند در بين خودشان چه مي گذرد و بر اين پايه به محض برخورد با يك متهم في الفور به سراغ روابط جنسي و همجنس بازي و زنا مي روند البته بعد از آن بازجويي ها بي گناهي و پاك بودن همسر سعيد امامي در اين مقوله براي همه روشن شد و انگيزه من از گفتن اين مثال توهيني به اين زن پاكدامن نبوده و فقط مي خواستم رفتار بازجوهاي اطلاعات را مورد دقت قرار دهم. سوالات در مقوله رابطه جنسي و چيزهاي خصوصي مسئله اي است كه از بيشترين تعداد زنداني هاي سياسي و عقيدتي پرسيده مي شود با وجود آنكه تجسس در مسائل خصوصي و شخصي از نظر دين و قانون و انسانيت ممنوع است اما اين يكي از دلمشغولي ها و انگيزه هاي بازجوهاي اطلاعاتي است كه اگر تشخيص دهند كه مي توانند آن را با متهم خودشان در ميان بگذارند و بعداً بوي تعفن آن به دست رسانه ها در بيرون پخش نشود به طور حتم اين كار را مي كنند . يكي از زنداني ها استدلال دقيقي درباره اين منش داشت او مي گفت علت دلمشغولي اطلاعاتي ها به اين مقوله به طور صرف يك شگرد امنيتي به منظور ترور شخصيت متهمان و اعمال شكنجه روانی نيست بلكه يك دليل شخصي در كار است او مي گفت بيشتر بازجوهاي اطلاعات چهره زشت و كريهي دارند و از نحوه صحبت بازجوها به اين نتيجه رسيده بود كه آنها به طور واضحي عقده جنسي دارند و از طرف زنهايشان دچار محروميت هستند بر همين پايه مثل گرگ هاي گرسنه اي پر از فشار و عطش جنسي هستند و به محض آنكه مردم بيچاره را گير مي آورند تفتیش کننده مسائل جنسي آنها می شوند او استدلال مي كرد كه چون بازجوهاي اطلاعاتي دچار محروميت جنسي از طرف زنهايشان هستند و نتيجه اش مي شود كه به سمت همجنس گرايي كشش پيدا كرده اند تا به اين وسيله عطش جنسي خودشان را سيراب کنند بر همين پايه است كه از سوال هاي اصلي آنها در مقوله همجنس بازي است. من نمي دانم استدلال اين زنداني سياسي چه اندازه صحت دارد اما اكثريت قاطع زنداني هايي كه من تا امروز ديده ام ابراز كرده اند كه از قسمتهاي بازجويي هاي آنها كه هيچ مربوط به اتهام نبوده مسائل جنسي و خصوصي است و از بيشتر آنها درباره همجنس بازي و رابطه نامشروع سوال شده. من نمي توانم درباره علت هاي اين كار اظهار نظر كنم چون به اندازه كافي اطلاع ندارم ولي يك حقيقت در اين مقوله هست و آن توجه بيش از حد و اهميت غير قابل انكاري است كه مسائل جنسي براي بازجوهاي اطلاعات دارد. دیوارهای پیغام رسان دیوارهای 209 مثل يك روزنامه ديواري براي زنداني ها است با رعایت احتیاط مي شود با ديوارنويسي با زنداني هاي دیگر ارتباط داشت البته این شگرد سوخته و لو رفته است و نگهبانها و متوليان 209 شگردهايي را برای جلوگیری از این اقدام مد نظر دارند اما با زیرکی می شود هنوز هم از دیوارها اين شكلي استفاده كرد. اولین دیوارها دیوار داخل سلول است و دیوارهای بعدی شامل دیوار محوطه هواخوری و دستشویی و حمام و دیوار مجاور باجه تلفن است در جایی مثل هواخوری بزرگتر که مجهز به دوربین مداربسته چرخان هم هست اگر چیزی بنویسی احتمالاً بعد از ترک هواخوری نگهبانها می آیند و می بینند مگر اینکه در زمانی این کار را بکنی که دوربین چرخان جاي دیگری از هواخوری را زير نظر دارد. بعضی زنداني ها که هیچ کس از حبس آنها در زندان 209 خبر ندارد با همين ديوارنويسي زنده بودن خودشان را به بقیه اطلاع می دهند و از همین راه معلوم شده که آنها در 209 هستند. از کسانی که اسم آنها بر دیوارهای مختلف 209 دیده می شود احمد باطبی و منوچهر محمدی. جاوید تهراني و كيوان انصاري و کیانوش سنجری هستند این اسم ها بیشتر در خاطرم مانده اند اما اسم آقای موسوی خوئینی و عبد الله مومنی و سهيل آصفي و مهندس حامد علوی و منصور اسانلو و دكتر علوي را هم در چند جا دیدم زنداني هاي کرد و عرب و بلوچ بیشتر از بقیه دیوارنویسی می کردند آنطور که روی بعضی دیوارها نوشته بود بعضی زنداني هاي عرب چندین سال بود که آنجا حبس بودند بي آنکه تفهيم اتهام شده باشند يا بعضي مخالفان سیاسی یا عقیدتی متجاوز از یک سال بود که بي اطلاع شبکه های خبری در آنجا در حبس انفرادی بودند. یکی از محل های پيغام نويسي صندلی های بازجویی است این صندلی ها پر از نوشته های زنداني ها است که در فرصتي قبل یا بعد از بازجویی یا در بين بازجویی چیزهایی را نوشته اند مثلاً اينكه شکنجه شده اند .بعضی ها جمله هايي براي تقویت روحیه نوشته اند و بعضی ها به دوستانشان پیغام داده اند به این امید که ممکن است آنها هم به همین اتاق بیایند و روی همین صندلی بنشینند و این نوشته ها را بخوانند بعضی ها اعلام زنده بودن کرده اند و نوشته اند که چه مدتی است در این زندان حبس هستند. ايليا رام الله يك اتفاق خيلي بزرگ در ابتدا من نمی خواستم كه خاطراتم را از زندان بازگو كنم اما آشنايي من با برخي زنداني هاي 209 و بالاخص زنداني هاي عقيدتي به آنجا کشید كه اضافه بر خاطرات شخص خودم[2] از خاطرات ديگر كساني كه با آنها مدتي را هم سلولي بودم هم بگويم. آشنايي من با یکی از این زندانی ها نه فقط زندگي و فكر مرا به طور كلي دچار تحول کرد بلكه سبب گرفتن تصميم ها و اتفاق هاي زيادي در زندگي من شد .بعضي نگهبان ها جدّی يا براي مسخرگي او را با چند اسم صدا مي زدند و در بالاي اوراق بازجويي او كه چند بار با خودش به سلول آورده بود ديدم اسم شناسنامه اش پيمان فتاحي و اسمي كه عامه او را مي شناختند ايليا رام الله بود . در بالاي برگه هاي بازجويي براي قيد اسم دو محل وجود دارد اسمي كه در شناسنامۀ شخص است و اسمي كه شخص بين ديگران معروف است. اولين باري كه او را ديدم اسمش را پرسيدم گفت هر چه دوست داري صدايم بزن گفتم يعني چه؟ گفت هر چه هستم صدايم بزن گفتم من از كجا بدانم تو چه هستي گفتم رفيق چقدر سخت مي گيري بالاخره يك اسمي كه داري گفت راه اول خوبتر بود اما اگر اصرار داري كه يك اسمي بگويم اسمم ايلياست خودم خودم را به اين اسم مي شناسم دوستانم هم به همين اسم مرا مي شناسند و دشمنان هم با همين اسم به من فحاشي مي كنند. با همين چند كلمه حساب كار دستم آمد كه طرف آدم معمولي نيست و از همان برخورد اول فهمیدم كه اين آدم خيلي عجيب و راز آميز است. به هر حال او را به همان ترتيب كه خودش گفته بود به اسم ايليا مي شناختم و برپايه شناختي كه بعد از آن به مرور در بارۀ ايليا بدستم آمد فهمیدم كه او مي خواست خودش را از ما پنهان كند و با تاسف ماهها بعد فهمیدم كه او می خواست خودش را خیلی كمتر از هویت واقعی خودش نشان دهد. يكبار نگهباني كه بعضي وقتها در ورودي سلول مي ايستاد و با ما حرف مي زد به من گفت كه او به اطلاعات متعهد شده كه خودش را معرفي نکند حتي به ما هم گفته اند از او سوالي نكنيم گفت آدم خيلي خطرناكي است و مي گويند همۀ تهران و ايران را به الحاد كشانده و خيلي ها را از دين خارج كرده گفت همسرش باردار است و پسري دوساله هم دارد و گفت با او صحبت نكنيد و كار خودتان را بكنيد مي گويند با هر كه حرف مي زند سحر و جادويش مي كند و مردم را از دين و مذهب مي اندازد. يكي دو روز بعد از آن فهمیدم اين حرفهاي نگهبانِ از همه جا بي خبر هجوترين و دروغ ترين چيزي بود كه در همۀ عمر به گوشم خورده بود چرا كه همنشيني با ايليا براي من نتايج خيلي خيلي زيادي داشت كه اولين آن پيدا كردن خدايي بود كه من از كودكي تا آن روز او را فراموش كرده بودم و آشنايي با ايليا براي من به آشنايي با خداوند و آشنايي با دين راستين و آشنايي با قرآن و كتاب مقدس و آشنايي با خدايي كه زنده است نه خدايي كه مرده است. و آشنايي با انسان راستين و آشنايي با تفكر كامل و آشنايي با هنر شگفتی آور مبارزه انجاميد. من نمي توانم از سرزنش خودم دست بردارم از اين بابت كه مدتي را هر چند كوتاه با ايليا در يك سلول بودم اما او را آنجور كه مي بايست نشناختم و آنچنان كه مي بايست از او استفاده نکردم دربارۀ او قضاوتهاي كوركورانه اي داشتم و همين موجب شد كه هویت واقعی او را نشناسم. نمي دانم آيا ضبط اين فيلم مي تواند در دفاع از حقانيت اثري كند يا نه اما اين كمترين كاري است كه مي توانم انجام بدهم. [3] من مدت زمان زيادي را با ايليا نبودم اما در همان چند روزي كه با او بودم چون قرار بود بزودي آزاد شوم همه اطلاعات مربوط به وضعيت ايليا را جمع آوري كردم. فكر ما اين بود كه قرار است اينها ايليا را يك طوري سر به نيست بكنند در اين مواقع بهترين راهي كه وجود دارد اين است كه بقيه از اصل داستان باخبر شوند و هر چه اشخاص بيشتري از داستان باخبر شوند درصد موفقيت طرحهاي اين شكلي كمتر مي شود. از يك طرف هم اطلاعاتي ها در بيرون از زندان شروع كرده بودند به تحريف كردن حقيقتهايي كه درباره ايليا وجود داشت و همه چيز را به پيروان او به صورت تحريف شده منتقل مي كردند بنابراين ايليا قصد داشت مسائل و جزئيات مربوط به اتفاقها را از طريق زنداني هاي مختلف به بيرون از زندان انتقال بدهد به همين دليل تا زماني كه من با او آشنا شدم حداقل دو سه نفر در اين باره دست به كار شده بودند. من بعضي از اوراق بازجويي ايليا را ديدم و قسمتي از آن را بعنوان سند و مدرك با خودم به بيرون از زندان آوردم به خاطر ماموريتي كه براي خودم قائل بودم تلاش كردم هر ديده يا شنيده اي را از زنداني هاي مختلف به اطلاعاتي كه شخص خودم داشتم اضافه كنم به همين دليل فكر نمي كنم هيچ كسي به اندازه من از جزئيات داستان ايليا در زندان باخبر باشد اين موضوع براي من خيلي بااهميت است و با توجه به بينش جديدي كه درباره آينده و زندگي خودم بدست آورده ام مي خواهم تا آخر به اين كار ادامه بدهم. الان بعضي از اين اوراق بازجويي را كه نشان مي دهد ايليا تحت چه تفتيش عقايد شديدي بوده با خودم دارم شما اگر مي خواهيد از اينها فيلم بگيريد و عكس برداريد اين دستخط رئيس بازجوهاست. اتهام هاي مجهول و عجيب غريب اتهام هايي كه بازجوها براي ايليا فهرست كرده بودند عبارت بودند از: 1 – اتهام اول كتابي به اسم تعاليم حق يا جريان هدايت الهي بود ايليا چند سال قبل يعني وقتي كه 23 سالش بوده چند تا سخنراني كرده و اين سخنراني ها ضبط شده و بعداً سخنراني ها را شاگردهاي او تبديل به كتاب كرده اند و اين شده بود كتاب اولي كه از او منتشر شده بود بعد از آن تعداد زيادي كتاب از سخنراني هاي ايليا نوشته شده بود كه وزارت ارشاد اسلامي به هيچ كدام از آنها اجازه چاپ نداده بود وقتي كه از زندان بيرون آمدم متوجه شدم كه نزديك چهل كتاب ديگر از ايليا وجود دارد كه چاپ همه آنها ممنوع است. كتابي كه موضوع اتهام او بود مربوط مي شد به ده سال قبل از اين تاريخ و حرف بازجوها اين بود كه آن كتاب پر از بدعت گذاري و كفرگويي و الحاد است بازجوها با آنكه مي دانستند كه كتاب را شخص ايليا ننوشته است و آن را بقيه از روي نوارهاي او پياده كرده اند و نوشته اند و چاپ كرده اند اما ايليا را مسئول انتشار آن كتاب مي دانستند. كتاب تعاليم حق بارها از كتابفروشي ها جمع شده بود و همين مسئله سبب شده بود كه نسخه هاي مختلفي از آن تهيه شود و تجديد چاپ شود. 2 - تبليغ خيلي گسترده در اطراف شخصيت مسيح و اصل روح القدس كه پايه مسيحيت است. او متهم شده بود كه مردم را بصورت غيرمستقيم به مسيح معتقد مي كند و مسيح گرايي را در جامعه ترويج مي دهد چيزي كه اتهام او را جدي تر مي كرد اين بود كه او با استناد به قرآن مسيح را ترويج مي دهد و كارش با كشيش ها و مبلغان رسمي مسيحيت فرق دارد در منزل او تعداد زيادي عكس حضرت عيسي را پيدا كرده بودند و همين عكس ها بهانه جديدي را براي اتهام او درست مي كرد او متهم بود به اينكه مي خواسته است اسلام و مسيحيت را به همديگر پيوند بدهد و به نظر بازجويان اسلام مسيحي تاسيس كند. 3 - ترويج معنويت غربي و شرقي در جامعه كه معنويت بدون شريعت ناميده مي شود معنويتي كه مي گويد انسان مي تواند خدا را پرستش كند اما به هيچ فرقه اي تعلق نداشته باشد و مي شود به خدا ايمان داشت اما در چارچوب اعتقادي فرقه ها نبود . مي شود به خدا نزديك شد و خدا را تجربه كرد اما در فرقه خاصي نبود هر كسي مي تواند با قلب خودش به خدا برسد حتي اگر خيلي مذهبي نباشد و حاشيه هاي مذهب را رعايت نكند. اتهام كثرت گرايي معنوي [پلوراليزم] كه بار اول بود آن را تحت عنوان يك اتهام مي شنيدم يكي ديگر از اتهام هاي او بود. 4 - مدتي بود از اتهام هاي بالا گذشته بود كه بازجوها يك اتهام تازه اي را براي ايليا درست كرده بودند كه اضافه بر آنكه سه اتهام قبلي را در خودش مي گرفت حاوي اتهام هاي تازه اي بود اتهام جديد تبليغ و ترويج الاهيسم بود كه هم شامل مسيح گرايي هم شامل كثرت گرايي معنوي هم شامل معنويت‌ آزاد هم شامل تلفيق و پيوند اديان كه بازجوها به آن التقاط مي گفتند مي شد من آشنايي خاصي با الاهيسم ندارم وقتي آزاد شدم از يكي از شاگردهاي ايليا اين مسئله را پرس و جو كردم و ديدم كه الاهيسم نوعي معنويت ميانه رو و آزاد و بدون تاكيد بر احكام مذهبي است. ايليا متهم بود كه بعنوان يكي از توضيح دهندگان الاهيسم اين نوع انديشه هاي ليبرالي و پلوراليستي را در جامعه و در بين جوانان ترويج داده است و دهها هزار نفر را دور خودش جمع كرده است ايليا نوع منحصري از الاهيسم را توضيح داده بود كه آنها به آن ايليائيسم مي گفتند و با مراجعه به همين واژه ايليائيسم او را به بوجود آوردن مذهب و دين جديد متهم مي كردند اين اتهام از طرف يكي از معاونت هاي دستگاه امنيتي با اسم معاونت التقاط مطرح شده بود يك قسمت از مسئوليت اين معاونت جلوگيري از شكل گرفتن هر قرائت و انديشه تازه در باب دين و معنويت است كه به هر نحوي با قرائت حاكم بر جمهوري اسلامي و مصالح انقلاب نمي خواند. بازجوها اين اتهام را طبق شگرد خاص خودشان كه سعي مي كنند هر نكته اي درباره متهمان بي دفاع خودشان را به بدترين و زشت ترين شكل ممكن مطرح كنند اين اتهام را به شكل فرقه سازي مطرح مي كردند تا بتوانند از افكار عمومي و فضاي رسانه اي با استفاده از اين حقه كثيف بيشترين استفاده را ببرند. معاونت التقاط كه رابطه مستقيمي با دايره مذاهب كه اداره اديان نام دارد داشت براي جلوگيري از شكل گرفتن هر انديشه و قرائت جديد شگردهاي مشخصي دارد كه اين روش ها از زمان ساواك به جا مانده است در اين مواقع ترجيح اكيد دايره مذاهب اينطور است كه اصلاً سراغ انديشه هايي كه مطرح شده است نرود به جاي آن شگرد كار اصلي بدنام كردن و ترور شخصيتي فردي است كه سرچشمه آن انديشه ها است ساختن شايعه و پخش پردامنه شايعه و فيلم سازي و داستان سرايي و شهادت سازي و‌ توليد اخبار دافع و منفي مناسب مخاطبها و استفاده از اتهام ها و كلمه هايي با بار منفي زياد و لقب ساختن و ربط دادن شخص به گروههاي اجتماعي طرد شده و مورد تنفر از شگردهاي خيلي معمولي برخورد كردن با چنين شخصيت هايي است. همه اين ترفندها چه در زندان و چه در بيرون از زندان به كار برده مي شد كه شخصيت ايليا نابود بشود و هيچ مرجعي نبود تا به اين ظلم و ستم پايان بدهد اين اتفاق درباره خيلي هاي ديگر هم افتاده بود و ايليا نه اولين نفر و نه آخرين نفر بود. 5 – شايع كردن اسلام آمريكايي و اسلام ليبرال اتهام ديگر ايليا بود ايليا متهم شده بود كه مي خواسته فرهنگ تساهل و تسامح را كه از نظر بازجوها يك فرهنگ الحادي است در جامعه و در بين جوانان حاكم كند . در جمهوري اسلامي ايران به هر قرائتي از اسلام كه به آسان گرفتن و ميانه روي و تعادل و عدم سخت گيري اشاره داشته باشد تساهل و تسامح مي گويند و چنين افرادي چه بدانند چه ندانند سر و كارشان با دايره مذاهب و معاونت التقاط است. اينها كه گفتم از اتهام هاي مهم ايليا بود كه صد البته دوامي هم نمي آورد اين شده بود يك داستان تكراري كه هر بار او را مي بردند و از اتاق بازجويي يا اتاق هاي ديگر كه بر مي گشت مي گفت امروز يكي از اتهام ها را پس گرفتند و يكي ديگر مطرح کردند. اولين مرتبه اي كه ايليا را در زندان ديدم و از جلسه هاي مقدماتي بازجويي هايش شنيدم مردد بودم كه اخباري كه در اطراف او به گوشم رسيده بود يا از شخص خودش شنيده بودم را باور كنم چون آن سخنان حاكي از رفتار خيلي ضدبشري بود كه در روزگار امروز يك كابوس است حتي بازجويي هاي ايليا از دادگاههاي تفتيش عقايد قرون وسطا هم بدتر بود و همه اتهام هاي شخص او در اطراف انديشه ها و اعتقادهاي دروني او و چيزهايي به طور كامل خصوصي بود و من كه تا اندازه اي با قوانين حقوق بشر و قوانين بين الملل آشنا بودم فهمیدم كه يك به يك آن بازجويي ها در تضاد با قوانين بين المللي و قوانين اسلامي و قوانين حقوق بشر و اعلاميه جهاني حقوق بشر است و به شفافيت بيانگر نقض حقوق انساني و تبعيض و تمايز و همچنين تحقير و ستم. نتيجه شنيده ها مرا به اين نقطه مي رساند كه اصل قضيه تفتيش عقيده بوده و مابقي اظهارات بازجوها پوششي بود كه آنها مي خواستند در درون آنها ايليا را مورد تفتيش عقايد سخت قرار دهند و اين فرضیه را توام با سخت ترين و وحشتبارترين شكنجه هاي مدرن و قرون وسطايي طي ماههايي كه ايليا در زندان امنيتي و در اصل زندان عقيدتي 209 بود ادا کردند. نقطه تمركز شكنجه هاي بازجوها بر اين بود كه ايليا چيزهايي خاص را منكر شود و اينطور بگويد كه اينها حقيقت ندارند يعني همان شگرد كهنه فيلمهاي اعتراف فرمايشي كه من در اشتباه بودم و گناهكار و خطاكار و پشيمان اما به شكلي حاد كه شرحش را مي گويم. بختي كه ايليا در مستند كردن اين بازجويي هاي خوف انگيز و باورنكردني داشت برقراري ارتباط پنهاني او با بعضي زنداني هاي امنيتي و عقيدتي بود وقتي آنها خبرها را مي شنيدند وقتي فرصتي براي رساندن آن به بيرون پيدا مي كردند آن را بيرون مي دادند من هم به نوبه خودم تصميم گرفتم همه اين چيزها را به اطلاع عموم برسانم. يكي از زنداني هاي آنجا كه خيلي هم به خاطره نويسي علاقه داشت بعضي خاطرات خودش را و چيزهايي كه درباره زنداني هاي ديگر مي ديد و مي شنيد مي نوشت كه بيشتر نوشته هايش شده بود اخبار و اتفاقات مربوط به ايليا كه او هم مي گفت مي خواهد آن مطالب را كتاب كند به شوخي به من مي گفت كه از كتاب تاريكخانه اشباح اكبر گنجي هم پرفروش تر مي شود و مي گفت به شوخي كه اگبر گنجي را جاي منشي خودم استخدام مي كنم و محسن سازگارا و علي افشاري و دكتر عليرضا نوري زاده را هم جاي مشاوران خودم به استخدام مي گيرم. يك شانس ايليا اين بود كه در مدتي از بازداشت يك دستگاه ضبط صوت ام پي تري در اختيار داشت و حتي بعداً دستگاه مجهزتري به دست او رسيد و رابطه دوستانه اي با يك نگهبان هم داشت كه از نظر هر زنداني يك فرصت گرانبهاست بر اين پايه با وجود شديدترين كنترل هاي امنيتي اين فرصت فراهم شد كه وضعيت ايليا و بالاخص شكنجه هاي پي در پي و تفتيش عقايد و فشار ضد بشري و ضد ديني و ضد قانوني كه درباره او وجود داشت به بيرون از زندان هم انعكاس پيدا كند كه من وقتي بيرون آمدم اخباري از آن را در وبلاگها خواندم. اولين بازجويي هاي ايليا در مقوله چيزهايي بود كه هم مسخره و هم نشانگر جهل بازجوها و از يك طرف ناراحت كننده بود كه چطور در اين عصر هنوز هم در نقطه اي از دنيا فردي را مانند دادگاههاي قرون وسطي به همراه شكنجه هاي بي رحمانه مورد تفتيش عقايد قرار مي دهند .سوال هاي مطروحه نمايانگر بالاترين سطح تفتيش عقايد و تجسس در انديشه هاي يك انسان بود. من اين قسمت را از روي نوشته هايي كه با خودم از زندان بيرون‌‌ آوردم مي خوانم تا دقيق باشد. (علومي را كه مي داني از كجا آموخته اي؟ تو يا بايد اقرار كني شيطان هستي يا آمريكا و اسرائيل تو را آموزش داده اند يا بگويي علم لدني داري اگر بگويي علم لدني دارم يعني ادعاي پيغمبري كرده اي. بايد اقرار كني كه خوابهايي كه مردم مي گويند درباره تو ديده اند دروغ است تو بايد افكارت را تغيير بدهي بايد هويتت را عوض كني و از افكار گذشته ات دست بكشي غير از اين وجود تو و نفس كشيدن تو براي حكومت اسلامي خطرساز و مضر است. تو بايد كاري كني كه مردم و شاگردهايت تو را انكار بكنند با آنها حرف بزن ما تعدادي از آنها را به داخل زندان يا يك سالن مي آوريم با آنها حرف بزن و كاري بكن كه آنها در تو ترديد كنند و رابطه شان با تو قطع بشود اين چيزي است كه حكومت اسلامي از تو مي خواهد و اگر تو مردم را درباره خودت به ترديد و بدبيني نيندازي و آنها را وادار نكني كه از اطرافت پراكنده شوند تعدادي از شاگردهاي تو اعدام خواهند شد و تعداد زيادي از آنها به حبس هاي طولاني مدت خواهند رفت. كتابي را كه نوشته اي نقد بكن و خودت مطالبش را رد كن بايد كار را در همين سلول شروع و در همين سلول تمام كني. اموال تو [اموال همسر ايليا] متعلق به حكومت اسلامي است اما اگر روزي تصميم ما اين باشد كه از زندان بيرون بيايي حكومت احتياج مالي تو را اگر ضروري باشد حل مي كند و به اندازه كفايت به تو پول مي دهد. چرا همان سال اول كه سخنراني هايت را شروع كرده بودي وقتي از تو پرسيده شد كه آيا مسيح پشت سر امام زمان نماز مي خواند نگفتي بله و طفره رفتي! تو بايد همه گناهاني را كه در زندگيت مرتكب شده اي براي ما بيان كني و با صداي بلند و بصورت نوشته شده از خداوند طلب توبه كني حتي اگر در زمان كودكي هم گناه كرده اي بنويس و بصورت نوشته شده طلب عفو و بخشش كن تو بايد ادعا كني خدا يا پيامبر خدا هستي يا بگويي امام هستي يا اقرار كني و بنويسي كه شيطان هستي بايد اعتراف كني كه در آينده مي خواسته اي اعلام كني كه مسيح هستي و قصد داشته اي در آينده دين مردم را عوض كني. چرا به مردم گفتي نماز و قرآن بخوانند بايد اقرار كني كه قصد تو از اين كار چيز ديگري بوده است. سير افكار و اعتقاداتت را از كودكي تا امروز توضيح بده. اگر روزي حكومت تصميم بگيرد تو را از زندان آزاد كند تو نبايد بنويسي و نبايد بگذاري آثارت را منتشر كنند حق سخنراني نداري تو حق نداري با شاگردهايت ارتباط داشته باشي خودت از مردم كنار بكش تا ما كاري با تو نداشته باشيم محل منزلت را برايت مشخص مي كنيم و خانه اي را [خانه امن] در اختيارت مي گذاريم. به پيروانت بگو حق ندارند از تو دفاع بكنند و به شاگردهايت بگو موسسه ها و انجمن و نشريه هاي خودشان را تعطيل كنند. تو بايد اقرار كني كه افكار التقاطي داشته اي و اعتقاداتت گمراه كننده بوده است بايد به همسرت و شاگردهاي نزديكت بگويي مطالب ما را از طرف تو به پيروانت منتقل كنند.) شكنجه ها و خونريزي ايليا چيزهاي زيادي نوشته بود كه در چند بار جستجو و تفتيش سلول هر آنچه كه نوشته بود به دست بازجوها ضبط شد يك روز آمدند و ما را از سلول بيرون كردند و به قسمت ديگري بردند وقتي برگشتيم ديديم كه هيچكدام از نوشته هاي ايليا نيست بعداً كه ايليا از نگهبان ها سوال كرد آنها خندیدند و گفتند اين چيزها را از بازجوهايت بپرس ما حق نداريم سر خود كاري كنيم يا جوابي بدهيم. بعد از اين اتفاق ها ما هم تصميم گرفتيم بخشي از وضعيت ايليا را در زندان بنويسيم تا هر كدام موفق شديم بتوانيم اين نوشته ها و صداهاي ضبط شده را بيرون ببريم يكي از زنداني هاي سياسي ديگر هم كه مثل همه زنداني هاي 209 كه اتهامشان هر چه باشد مي گويند اقدام بر عليه امنيت ملي و تبليغ بر عليه نظام چند سلول آن طرف تر بود و با ايليا ارتباط داشت اين همان كسي بود كه چند دقيقه قبل گفتم كه به شوخي مي گفت مي خواهم وضع ايليا در زندان را بنويسم و اسمش را بگذارم تاريكخانه ديوها و اكبر گنجي را هم به شوخي مي گفت منشي خودم كنم. من به او مي گفتم اصغر گنجي و مقصودم اين بود كه تو خيلي مانده تا بشوي اكبر گنجي به هر حال او هم اصرار داشت كه همه جزئيات مطالب مربوط به ايليا را بنويسد ولي درباره كتاب تاريكخانه ديوها و پرفروش شدن و پولدار شدن شوخي مي كرد. ايليا از دو سه طريق با او هم مربوط بود و چيزهايي را به او مي داد من جمله از طريق سطل زباله كه بيرون از سلول بود و اتاق هواخوري. بعد از حدود يك ماه و نيم ايليا مجاز شده بود به اتاق هواخوري برود اتاق هواخوري دو نوع است يك نوعش اتاقي كوچك و حدود 8-7 متر است با سقفي از يك شبكۀ آهني و ديواري بلند كه تنها حسنش براي من همين بود كه فرصتي پیدا می شد براي دقايقي نگاهی به آسمان كني يا با ديوارنويسي با ديگر زنداني ها پيغامي ردّ و بدل کنی گوشه اين اتاق هواخوري و در قسمت بالاي آن يك كندوي كوچك زنبور بود كه اگر فرصت بشود از آن هم خاطره اي دارم و تعريف مي كنم. حالا كه اين فيلم را ضبط مي كنم مطمئن نيستم كه چه چيزهايي را مي شود گفت چون بعضي حرفهاي من ممكن است براي زنداني ها مايه دردسر شود يا كارهايي كه آنها براي ايليا يا ايليا براي آنها به انجام مي رساند را فاش کند به همين خاطر تلاشم اين است چيزهايي كه احتمال دارد زنداني هاي ديگر را در خطر بيندازد بازگو نكنم و هر وقت شرايط از هر نظر عادي شد باز هم حضور دارم و چيزهايي را كه امروز نگفتم به همين صورت خواهم گفت. انچه در اين فيلم مي گويم حقايقي است كه به شخصه شاهد آن بوده ام و در زمان وقوع آنها را ثبت کرده ام و همچنين بعضي زنداني هاي ديگر بالاخص يكي از زنداني هاي 209 و نگهباني كه رابطۀ معنوي عميقي با ايليا داشتند گواه راستي آن هستند. شرحي كه در مقوله بازجويي هاي ايليا از خود او يا زنداني هاي ديگري در اتاق ملاقات عمومي يا مكانهاي برخورد ديگر مي شنيدم شگفتی آور و بي سابقه و باورنكردني بود و پيش از آن شبيه اين اخبار را به شخصه در باره هيچ زنداني امنيتي نشنيده بودم ترور رواني ايليا آنقدر گسترده بود كه خبر آن به خيلي زنداني ها رسيده بود اما آنها نمي دانستند ايليا چه كسي است. نگهبان هاي زندان گاه و بيگاه كه او در سلول نبود براي استحمام رفته بود يا دستشويي يا به بازجويي حرف هاي عجيبي در موردش مي زدند مي گفتند كه او قدرت هاي عجيبي دارد و‌ دهها هزار مريد و اسمش رام الله است و‌ دستگاههاي امنيتي و اطلاعاتي سالهاست كه دنبالش هستند و براي دستگيري او بسيج شده اند. وقتي هم كه خودش در سلول بود او را تخريب مي كردند به او مي گفتند ديوانه جادوگر بيمار رواني و دروغگو و برايش با مسخرگی دعا مي خواندند كه خدا شفايت بدهد و از او كارهاي عجيب و غريب مي خواستند سوال مي کردند اما همه اش با مسخرگي. ظاهر اينطور نشان مي داد كه قصد بايكوت او را داشتند اما استثنائاتي هم بود به طور مثال ايليا يكبار براي يكي از نگهبان های زندان كاري كرد نگهبان مسئله اي داشت و خيلي گرفته و ناراحت بود ايليا در گوشي چيزي به او گفت و او با ناباوري و خنده اي تلخ از ايليا جدا شد اما چند روز بعد يكدفعه رابطۀ او با ايليا صميمانه و عميق شد. شيفت نگهبان های 209 به طور دائم عوض مي شود و اگر متوليان كه به وسيله دوربين هاي مداربسته داخل سالن ها را رصد مي كنند متوجه رابطۀ دوستانۀ نگهباني با يك زنداني شوند به او مظنون مي شوند و اگر شكشان بيشتر شود برنامۀ او را عوض مي كنند به همين خاطر آن نگهبان سعي مي كرد كسي از رابطه اش با ايليا بويي نبرد. از ساير زنداني ها به گوشمان مي رسيد كه در تاريخ زندان امنيتي كسي به اندازه او بازجويي و تفتيش عقيده نشده چند بار كه برگه هاي بازجويي خودش را به سلول آورد و خواندم آن سوال ها برايم غيرقابل باور بود گويا دو هزار سال قبل است شبيه دادگاههاي قرون وسطايي تفتيش عقايد از ريزترين افكار و ديدگاهها از خواب هايي كه خودش و بقيه ديده بودند از فكرهاي مردم و از مسائل خصوصي مردم از نيات خيلي خصوصي و انگيزه هاي دروني و از هر مقوله ديگري كه از مسائل عقيدتي و مربوط به اعتقادهاي شخصي خود او یا مردم مي بود. او روزی چند بار خونريزي داشت گاهي ناگهان از گوش و بینی خونريزي داشت اوایل نگهبان ها تا داخل دستشویی تعقیبش می کردند تا اطمينان حاصل بكنند كه استفراغ خوني دارد يك وقتهايي هم همینطور که عادي نشسته بود ناگهان مثل کسی که دچار تهوع شده دهانش را می گرفت و دهانش پر از خون می شد بیشتر اوقات لباس هایش خوني بود بالاخص اوقاتي که از بازجویی مي آمد. موضوع خونريزي هايش را خيلي از زنداني هاي 209 ديده بودند شنیده بودیم که چند وقت پيش تحت تزریقات مشکوکی بوده و فشارها و شکنجه های زیادی را تحمل كرده تا بلکه بازجوها بتوانند از او فیلمی تهيه کنند یکی از زندانی ها که در يك زمان و در اتاق كناري ايليا بازجویی می شد می گفت فهميده در جلسۀ بازجویی او تحت شکنجه های مرگباری بوده است مي گفت در اتاقي كه من در آن بودم نيمه باز بود و بازجويم به اتاق ديگري رفته بود و من مشغول نوشتن برگه بازجويي بودم كه از كنار در باز ديدم كه او را چندين مرتبه به دستشويي بردند و صدايش را مي شنيدم. او مي گفت كه خودم شنيده ام كه به ايليا مي گفتند بعنوان چک سفید به نظام اسلامی و بعنوان امانتی به حکومت اسلامی فیلمی ضبط کند و در آن به تخريب كردن و محكوم كردن شخص خودش دست بزند می گفت داشتند متن هایی را به او می دادند تا جلوی دوربین بگوید او صدای بازجوها را شنیده بود که می گفتند اگر فیلم را ضبط نکند شاگردها و پیروان او با اعدام و حبس های سنگین روبرو هستند و همسر و شاگردهاي نزدیکش اعدام مي شوند. می گفت در همان جلسۀ بازجویی ایلیا چند بار خون استفراغ كرده و او را دستشویی بردند تا خونهایش را بشوید و برای ادامۀ بازجویی آماده شود و چنین اخباري از زنداني هاي دیگر هم به روايتهاي شبيه هم شنیده می شد می گفتند ایلیا به حکومت اسلامی تعهد داده که شکنجه ها را افشا نکند و حتی از تعهدهايش به حکومت اسلامی این بوده که هر وقت لازم شد در تلویزیون یا پشت دوربین و به طور علني به تخريب كردن خودش دست بزند و همۀ اخبار واقعی و چیزهایی را که ما در بارۀ رفتارهای با او می دانستیم و ملاقاتي ها مي گفتند و در سایتهای اینترنتی هم منتشر شده است و به رسانه های خبری بین المللی هم رسیده بود انکار كند و بگوید اینها دروغ است .قرار بود در قبال چنين کارهايي حکومتیان از اعدام شاگردها و همسر و بعضی دیگر از پیروان ايليا صرف نظر كرده و اتهام الحاد و بدعت را از او و شاگردهايش بردارند. بعد از آزادي از زندان خبر مفصل چك سفيد دادن به حكومت اسلامي و مسئله فشارها و شكنجه هاي بازجوها را براي ضبط فيلمي كه متن آن را بازجوها داده بودند از وبلاگ ها و سايتهاي اينترنتي ديدم خيلي اميدواركننده بود كه هزارها سايت و وبلاگ در اينترنت براي دفاع از ايليا راه اندازي شده بود. در بيرون از زندان وقتي با بعضي از شاگردهاي ايليا دوست شدم متوجه شدم كه تعداد زيادي گروههاي مختلف مخفيانه در ايران و خارج براي دفاع از ايليا دست به كار شده اند و مشي هر كدام از اين گروهها با بقيه فرق دارد. مسئله شكنجه و فشار و اجبار براي دادن چك سفيد به حكومت اسلامي و ضمانت دادن به نظام اسلامي را كمي جلوتر برويم توضيح مفصل تري مي دهم. من نفهميدم استفراغ هاي خوني و خونریزی های ایلیا به طور دقیق از چه وقت آغاز شد اما از خودش شنیدم مدت کوتاهی بعد از آمدنش به زندان بوده. این خونریزی ارتباط مستقیمی با مقوله توافق ایلیا با حکومت اسلامی داشت و درخواست آمرانه اي که حکومت اسلامی از او داشت مبنی بر ضبط فیلم که در آن او می بایست به تخريب و محكوم كردن خودش بپردازد .در مدتی که من با ایلیا بودم هر روز خبر جدیدی در بارۀ او به گوشمان مي رسيد یا از نگهبان ها یا خودش یا از ديگر زنداني ها. بعضی از زنداني هايي که چند روز با او بودند می گفتند که از ما خواسته شده برای تخفیف در مجازاتمان در بارۀ ایلیا مطالب مشخص شده ای را بگوییم به طور مثال بگوییم کفر می کند در حالیکه او باخداترین فردی بود که ما در عمر خودمان دیده بودیم او اصلاً مدعای مذهبی بودن نداشت ولی همۀ حرفها و کارهایش در بارۀ خدا بود حتی وقتی از فکر حرف مي زد باز هم مسئله یک طوری به خدا برمی گشت. قبل از آزادي از حبس بازجوها براي عوام فريبي و تبليغات كه مثلاً ما با ايليا خوشرفتاري كرده ايم چند روزی او را به بند عمومی 209 بردند شنیدم بعد از رفتن به آن بند در آنجا نماز جماعت راه انداخته است و آنها هم خود او را بعنوان امام جماعت انتخاب کرده اند. به ایلیا چند بار گفته بودند که تیرباران می شوی و خواسته بودند او را اعدام كنند به همين دليل او چیزهای زیادی را به وسيله زنداني ها به خارج از زندان مي فرستاد من هم تا جاییکه توانم بود چیزهایی را که او گفت می نوشتم و پنهاني از هر راهي بیرون زندان می فرستادم آخر هم قسمتی از اینها را به وسیلۀ ...... از زندان بیرون آوردم. در شروع بازداشت يعني دوره اوج شکنجه ها كه شنيدم خونریزی های شدید از همان زمان آغاز شده محل بازداشت ایلیا جايي بود که ما به آن آخر دنیا مي گفتيم در آنجا چند زندانی عرب هم بودند که بیشتر وقت سرشان به دعا و نماز بود آنها از شکنجه های ایلیا باخبر شده بودند و چون اسم ايليا را نمي دانستند او را انّ الله مع الصابرین (يعني خداوند با صابرین است) صدايش می زدند و این در آنجا شده بود اسم ایلیا یکی هم به او می گفت مع الله يعني کسی که خدا با اوست. الان يك خاطره اي يادم آمد. در سلولي كه با ايليا بودم او قفل سلول را باز كرد و البته او كاري نكرد فقط خوابش را برايم تعريف كرد كه در آن خواب قفل سلول را برايش باز كرده بودند بعد سرش را روي در سلول گذاشت و يواش با مشت به در ضربه زد و در راحت باز شد احتمالاً همه كساني كه بعداً به آن سلول رفته اند اين موضوع را مي دانند آن سلول احتمالاً تنها سلولي بود كه در آن باز شده بود. سلولي كه مي گويم شماره اش ....... است اگر اين فيلم يك وقتي در جايي پخش مي شود كه نگهبان ها يا مسئولان زندان مي توانند آن را ببينند مي توانند بروند و ببينند كه من درست مي گويم يا خير. يك بار يكي از نگهبانها اين موضوع را فهميد اما عكس العملي نشان نداد و من شك كردم و گفتم شايد آنها به طور عمد قفل اين در را خراب كرده اند تا تو بخواهي فرار كني و در فرار تيراندازي كنند چون كه بنا به وضعيتي كه او داشت چنين اتفاقي خيلي عادي بود چون بازجوها چند بار او را ترغيب كردند كه خودكشي كند از طرفي اخباري كه به او مي دادند يا ظلم هايي كه در حق او مي كردند يا شكنجه هايي كه بيشترمان از آن مطلع بوديم مي توانست هر زنداني را با هر ميزان قدرت روحيه وادار به خودكشي كند. يك بار خبر دادند پسرت را كه دو سالش بود دزديده اند. اما اين مستقيم نبود يا صداي گريه شاگردها را به گوشش مي رساندند طوري كه مثلاً زير شكنجه اند كه شايد فقط يك صداي ضبط شده بود و شايد هم حقيقت داشت صداي همسرش را پخش مي كردند كه به طور مثال با او مكالمه اي خصوصي داشته است و بعد از چنين فشارهايي جلسۀ بازجويي آغاز مي شد. قرآن زنده است و حرف مي زند ایلیا در هر مكاني که توانسته بود در حمام در راهرو و حتي روي صندلی بازجویی آیه هایی از قرآن را نوشته بود بعضی ها را به فارسی نوشته بود مثل خدا با من است يا به عربي. اِن ینصرکم الله فلا غالب لکم (يعني اگر خدا شما را یاری کند هیچ کس بر شما غالب نخواهد شد) بنصرالله ینصر من یشاء (يعني هر که را بخواهد یاری می کند) الله مولکم (يعني خداوند مولای شماست) یختص برحمته من یشاء والله ذوالفضل العظیم (يعني رحمت خود را به هر کس بخواهد مخصوص می گرداند و خداوند دارای بخشش بزرگ است). این آیه ها را بيشترشان را بعدها متوجه شدم در استخاره های ایلیا آمده بود و او اینها را که مي گفت جوابهای خدا هستند هر جاي ممكني می نوشت .ایلیا روی دیوارها به جز آیه هاي قرآن چیزهای دیگری هم می نوشت مثل سوال هايي برای فکر كردن و جمله هايي که سايرين را به فكر كردن وادار كند. او یکسره تفکر می کرد و به بعضی از زندانیان هم روشهای تفکر را نشان مي داد فكر مي كنم الان به آنها هم بگوييد بيايند و فيلم ضبط بكنند اگر خيلي نترسيده باشند مي آيند و ضبط مي كنند بعضي هايشان را خيلي ترسانده بودند تا جايي كه جرات نمي كردند با ايليا حرف معمولي بزنند. به آنها نشان می داد که چطور با كمك گرفتن از روشهای گوناگون فكر كردن مسائل مختلف را حل کنند او از هر راهي آموزش می داد روی کاغذ می نوشت و در زباله دانی که در دستشویی بود می انداخت و پشت سر او زنداني هايي که قرار مي شد اين كاغذها به دستشان برسد یا پیغام ها را ردّ و بدل کنند في الفور بعد از او کارتهایشان يعني کارت دستشویی و حمام را به بیرون از سلول می انداختند و به دستشویی می رفتند و از زباله دانی پیغام های ایلیا را برمی داشتند حداقل او با دو نفر اين كار را مي كرد. قبل از اين گفتم كه یکی از زنداني هاي مجاور ما منصور اسانلو بود کسی که در بیرون مقام قهرمان مبارزات کارگری را داشت و بیشتر شبکه های ماهواره ای در باره او حرف می زدند می گفتند که برای او روز جهانی هم اسم گذاری کرده اند. منصور مبارزی با روحیه بود و به بقیه هم روحیه می داد شايع بود که او را هم اذیت و آزار کرده اند حتي زنداني ها می گفتند به خاطر ضرب و شتم ها ساق پاهایش کبود شده و چشمش ضربه دیده و می خواستند زبانش را ببرند البته شكنجه هاي منصور اسانلو به هیچ وجه و از هیچ نظر با شکنجه های ایلیا قابل قياس نبود این اتفاق یک مرتبه برای منصور افتاده بود اما آزارهای خيلي بدتر و شدیدتر سهم هر روز ایلیا بود. يك چيزي از آقاي اسانلو خاطرم رسيد گفتم كه منصور اسانلو از خواندن روزنامه محروم بود و زمان كمي بود كه ايليا را آورده بودند كنار سلولي كه منصور اسانلو آنجا بود و اين در زماني بود كه بعد از ماهها شكنجه و فشار و آزار و اذيت و بعد از اينكه خبر شكنجه ها و خونريزي هاي شديد ايليا در سايتها منتشر شده بود بازجوها براي عوام فريبي شروع كرده بودند به خوش رفتاري با ايليا و ایلیا روزنامه هایی را که برایش می آوردند می برد و در زباله دانی می گذاشت و پشت سر او بلافاصله منصور اسانلو كه با شوق براي روزنامه كمين زده بود کارت دستشویی را بیرون می انداخت و به دستشویی می رفت و روزنامه ها را از سطل زباله بیرون می كشيد و داخل شلوارش می كرد و مي برد سلول. من نمی دانم حالا که دارم اینها را ضبط می کنم آیا با گفتن این چیزها اتفاقی برای آقای اسانلو نمی افتد. فكر نمي كنم اتفاقي بيفتد. در همان زمان كوتاه خوش رفتاري با ايليا كه در اواخر دورۀ بازداشت او بود رفتار بازجوها با ایلیا متفاوت شد كه مهمترين علت آن درز خبر شکنجه ها و خونریزی های او در سایتها و خبرگزاری ها بود. آن چند روز یک سری امکانات در اختیار ایلیا گذاشته بودند و می خواستند کاری کنند که وضع او یا انعکاس احوال او در بیرون بدتر از این نشود. متوليان امنیتی امکان تماس های بیشتری را با بیرون از زندان و همسرش که آخرین هفته های بارداری را می گذراند فراهم کرده بودند حتی به او ام پی تری پلیر دادند که به موسيقي مورد علاقه اش که صداهای پرندگان و صداهای طبیعت بود گوش کند اما با بهره گيري از همان دستگاه و دستگاه شبيهش که قبلاً از طریق یک زنداني به او رسیده بود خيلي از صحبت هاي بازجويان ضبط شده بود و بعضی از زنداني ها هم این صحبت ها را شنیده بودند مثل خود من. از همان صحبت ها معلوم بود كه چه اتفاقي در اتاق بازجويي مي افتاده بارها جلسه قطع مي شد تا اينكه ايليا برود در دستشويي و خونهايي كه از گوش و بيني اش آمده را بشويد و دوباره به اتاق برگردد يا از صداي بازجوها اينطور معلوم بود كه ايليا ناگهان خون بالا مي آورد و جلسه قطع مي شود. بازجوها شاگردها و پيروان او را به اعدام تهديد مي كردند و آمرانه به ايليا مي گفتند براي رفع تهديد تن به خواسته آنها بدهد عكس هاي خانوادگي و عكس همسر و كودكش و عكس شاگردها و بعضي نامه هاي خصوصي مردم را مورد تمسخر قرار مي دادند و مشخص بود كه دست به دست مي گردانند سپس قسم مي خوردند كه همسرش را كه باردار بود اعدام مي كنند و براي رفع تهديد به او مي گفتند بايد عليه خودش در مطالب مورد نظر آنها حرف بزند و طوري حرف بزند كه افكار عمومي را به حمايت نكردن و خالي كردن پشتش وادار كند. من نمي خواهم متن اين صداها را بازگو كنم نمي دانم خود ايليا با اين كار موافق هست يا نه اما همين الان دي وي دي آن را با خودم دارم و مي توانيد همين را هم روي فيلم بريزيد چيزي كه عيان است چه حاجت به بيان است. سند به اين محكمي چه احتياجي به توضيح دارد اين صداها كه به اندازه چند تا سي دي است و همه را روي يك دي وي دي ضبط كرده ام هم مربوط به ايليا است هم بازجوها و هم بعضي از زنداني هاي آنجا كه خاطرات خودشان را تعريف مي كنند. اما در هفته هاي آخر خود بازجوها به دليل آن عوام فريبي و تبليغ كردن يك دستگاه mp4 را كه خيلي پيشرفته تر و قوي تر از mp3 است را اجازه دادند همسر او از بيرون زندان تهيه كند و به او بدهد. يك تحليل من از اين وضعيت غير عادي يعني دادن يك ابزار به طور كامل ضد امنيتي كه مي توانست كل امنيت زندان 209 را زير سوال ببرد اين بود كه بخشي از حكومت قصد داشتند از ايليا حمايت بكنند و مي خواستند با اين ابزار او بتواند صحنه ها يا صداهاي مربوط به بازجويي خودش را مستند كند اما اين تحليل درست نبود چرا كه مسئولان ارشدي كه ايليا را مي شناختند از خوف جوسازي هاي مربوط به ايليا از موضوع كناره گيري كرده بودند. شنيده بودم كه ايليا قبل از بازداشتش با بعضي مقامات ارشد و متوليان حكومتي ملاقاتهايي داشته است و از آنها خواسته است كه براي حل مسئله مردم و جوانان اقداماتي كنند. اين دستگاه حتي از فاصله خيلي دور هم مي توانست ضبط كند و خيلي امكانات داشت. اين دستگاه خيلي پيشرفته را خيلي از زنداني هاي 209 كه بعضي هايشان زنداني هاي معروف سياسي هستند ديده بودند يا صدايشان را با آن ضبط كرده بودند همه نگهبان هاي شيفت هم آن را ديده بودند و تعجب مي كردند كه چطور اين را در اختيارش گذاشته بودند شنيدم قبل از آزادي ايليا همه صداها و احتمالاً تصاوير را پاك كرده بودند اما بعد از اينكه از زندان بيرون آمده بود ظرفيت آن را كه فكر مي كنم در حدود شصت گيگا بايت ظرفيت داشت يكي از شاگردهاي او بازيافت كرده بود و از داخل آن بيش از دويست سيصد ساعت صدا و مقدار زيادي تصوير بيرون آورده بود. متن جلسه هاي بازجویی او بسیار خوف انگيز و شبیه فیلم های قرون وسطايي یا فیلم های بازجویی در بازداشتگاههاي شوروی یا آلمان بود سوال هاي بازجويي هايش به طور دقیق شبيه دادگاههای تفتیش عقیده قرون وسطایی بود من شنيده بودم كه ايليا شكنجۀ تابوت و قفس هم شده اما اين را خودش نگفت يك بار هم كه پرسيدم سكوت كرد و گفت مگر چنين چيزي هم هست؟ از اين جواب به ذهنم رسيد كه شكنجۀ تابوت هم شده چون به طور كامل تلاشش اين بود كه بدون دروغ گفتن به قرارهايي كه با حكومت گذاشته بود يعني افشا نكردن اتفاقها و چيزهايي از اين قبيل عمل كند البته من ديگر شكنجه هاي ايليا را آنقدر شديد ديدم كه حتي با شكنجۀ تابوت هم قابل قياس نبود. ایلیا به طور تقریبي همۀ شبانه روز را اشتغال به تفکر داشت و گاهی هم قرآن می خواند یا چیزهایی می نوشت تعداد زیادی قلم جمع کرده و طوري در چندين محل سلول گذاشته بود كه قابل دسترس سايرين نباشد می گفت برای زنداني هاي بعدی قلم ها را می گذارد چون داشتن قلم برای بيشتر زنداني هاي امنیتی تا زمانی معلوم ممنوع بود مگر اینکه بازجوها امکان در اختيار داشتن قلم را برای یک زنداني به افسرنگهبان می نوشتند. تا جايي كه يادم هست ایلیا در یک بمباران خبری بود هر روز خبرهایی به او می دادند از راههای مختلف از بازجوها گرفته تا نگهبان تا تماس های تلفنی با همسرش و حتي مسئولان که گاهي به زندان آمده و او را می دیدند يا افراد ناشناسی که برای ملاقاتش می آمدند و ما احتمال می دادیم از متوليان حکومتی باشند. همچنين خانوادۀ بعضی از زنداني ها خبرهايي مربوط به او را در سایتها خوانده و از این طریق هم او از شرايط بيرون باخبر مي شد البته خيلي خبرها ابزار جنگ روانی و شکنجۀ روانی بود اما مهمترین منبع خبری او به قول خودش خوابهایی بود که می دید. او همانطور نشسته خوابش مي برد و خواب می دید و بعد بلند می شد و آن را می نوشت اعتماد و اعتقاد خیلی زیادی به خوابهايش داشت انگار كه آن خوابها اتفاق افتاده هر چیزی هم که به نقل از خوابهایش به ما می گفت که البته كم پيش مي آمد بگويد راست از آب در می آمد و رخ می داد از بعضی از زنداني های دیگر هم اگر فرصت مي شد در مقوله خوابهایشان سوال می کرد جالب این بود که آن دو سه نفری که از آنها مي پرسيد خوابهايي مربوط با ايليا داشتند. وقتی راهي نداشت صحت خبري را كه به گوشش مي رسيد بداند به کلام الله متوسل مي شد بالاخص در مورد برخي خوابهایی که می دید اينطور عمل مي كرد و آنها را با مراجعه به قرآن تفسیر و تعبیر می كرد. او مي گفت «اینها جوابهای خداست» روش منحصر به فردي برای برخورد با این آیه ها داشت این روش به طور کامل تصادفی و شانسی بود في الواقع او در برابر بعضی از خبرها یا بعضی از خوابهایی که می دید استخاره می کرد استخاره هایی که می کرد جوابهایش خيلي دقیق و بجا و با تناسب و با ربط بود به قلب هدف می زد و خطا نمی رفت دوسه بار هم این کار را برای یکی دو زنداني کرد که جوابها آنقدر گویا و با ربط و با دقت بودند که حیرت و احساس اعجاز را در انسان سبب می شدند. آيه هايي که در پاسخ به این خوابها و خبرهای شاخص می آمد را او می نوشت و در زمانهای تماس تلفنی به همسرش هم مي گفت نمی دانستم آنها می خواستند با این آیه ها و خوابها چکار کنند من تعداد زیادی از این خوابها و آیه ها را نوشتم چون هر از چند گاهي نگهبان ها به سلول می آمدند و هر چه که ایلیا نوشته بود را می بردند و حتی روی دیوارها را هم می خواندند و نوشته های او را که بيشتر متشكل از آیه های قرآن بود پاک می كردند. در آخر اين صحبت آیه هایی را که مربوط به استخاره های ایلیا در برابر اخبار و اذیت های بازجوها بود مي گويم. از کارهایی که ما گاهي انجام مي داديم محاسبۀ احتمال ریاضی و آماری آمدن این آیه هاي مستقیم و حيلي دقیق بود یعنی از نظر آماری چقدر احتمال داشت که چنین پاسخي بیاید بيشتر محاسبه ها نشان مي داد كه احتمال آن با اين روش کار آنقدر بعید و دور بود که چاره ای نمي گذاشت جز اینکه فکر کنی قرآن یک کتاب به طور کامل زنده شنوا و بینا و پاسخ دهنده است و مثل یک کامپیوتر آسمانی با دقت محض به سوال ها جواب می دهد. یک اتفاق بسیار جالب این بود که در هر مقطعی از زمان فقط یک نوع آیه و با یک مضمون کلی می آمد به طور مثال در یک مقطع چند روز و پشت سر هم بيشتر آیه هایی که می آمدند از موضوع مستجاب شدن دعا بود چند روز دیگر پشت سرهم و به همان سياق آیه ها مي گفت که مولای شما خداست و یک سری پشت سرهم از آیه ها و جوابها در بارۀ مکر دشمنان و منافقان بود. یک سری با حجم و تنوع از آیه هاي پشت سرهم در چند روز از مقوله نجات بود سری های دیگر تا آنجایی که می دانم دربارۀ فیض و رحمت و برکت خدا بود در بارۀ این که خداوند به هر کس بخواهد و هر چیزی را که بخواهد می بخشد یک گروه دیگر آیه هایی بود که به طور حتم کلمۀ نصر يعني حمایت و توفیق الهی در آنها بود اینها هم خیلی زیاد و متنوع و خيلي حیرت آور بودند حیرت و شگفتی وقتی بيشتر می شد که او با روش کلمه ای این کار را می کرد یعنی بصورت تصادفی و در پاسخ به یک خواب یک کلمه از بین صدها هزار کلمه می آمد و این کلمه به طور دقیق همان چیزی بود که باید می آمد. گاهی او برای آنکه یک خواب مهم را معنا کند و جوابی از قرآن بگیرد مدت زیادی در حالت سجده بود و قرآن مي خواند و گریه می کرد و آنگاه وارد قرآن می شد چند بار که او در حالت سجده بود قرآن می خواند و با خداوند حرف می زد یکی از نگهبانها پشت سلول می آمد و می ایستاد من فکر می کردم که او دارد صدای ما را ضبط می کند تا بتواند مونتاژ کند یا اینکه به مسئولین خودش گزارش بدهد چون چند بار ديده بودم كه در مواقعي كه ايليا قرآن را با گريه مي خواند آنها في الفور سروكله شان پيدا مي شد و صدايش را ضبط مي كردند. برپايه شناخت قبلي از روش كار اينها احتمال داشت اينها از چنين صداهايي بخواهند به صورتي كه قصد دارند استفاده كنند چون كه اين اتفاق در بارۀ يكي از زنداني هاي ديگر افتاده بود. يك بار پرسيدم كه چرا وقتي قرآن مي خواني يا ذكر مي گويي گريه مي كني؟ گفت اگر پدري چند تا بچه داشته باشد و هر بار به او خبر دهند كه يكي از فرزندانش را كشته اند چكار مي كند؟ گفتم مگر تو چند تا بچه داري مگر بلايي سر بچه هايت آورده اند؟ گفت من هزاران بچه دارم كه خودم آنها را زنده كرده ام و پرورش داده ام اما اين ظالمان دروغگو دارند آنها را مي كشند قلب و ايمان آنها را مي كشند و انسان بدون ايمان مرده است. او شاگردهايش را مي گفت. گفت من آنها را به خدا پيوند زده ام اما اينها دارند پيوندها را قطع مي كنند و كسي كه رابطه اش با خدا قطع شود مرده است. واقعاً همينطور هم بود هر وقت خبر بدي درباره شاگردهايش به او مي رسيد او سجده مي كرد و در سجده قرآن مي خواند و با دعا گريه مي كرد. کلمه هايي هم که در هر برهه زمان می آمد مثل همان آیه هاي هم خانواده و مثل هم بود به طور مثال در یک سلسله از این کار و پشت سر هم کلمۀ نجات می آمد یا کلمۀ نصر يعني حمایت و توفیق الهی یا کلمۀ استجابت. این آیه هایی که می خوانم آیه هایی است که در استخاره های ایلیا بود وقتی که او از همۀ راهها دستش کوتاه می شد و هیچ راه دیگری نداشت در برابر خبرهای بسیار بدی که به او می دادند یا وقتی که خوابي می دید و راه دیگری برای تفسير نبود از قرآن سوال مي كرد من همۀ آن استخاره ها را ننوشتم و زنداني هاي دیگری هم بودند که می نوشتند همه آنها هم يك بار روي دستگاه امپي تري ضبط شده بود ولی چیزهایی که من نوشتم اینها بود فکر کنم این آیه ها را خود بازجوها هم خبر داشتند چون او اینها را در هر تماس کوتاه تلفنی که مي شد به همسرش می گفت. من نمی دانستم که این آیه ها چه استفاده ای دارند و آیا او فقط بر اين پايه که همسرش باردار و تحت فشار و شکنجه های روانی شدید بود اینها را به او می گفت تا مثلاً به او دلداري و قوت قلب بدهد اما بعداً كه بيرون آمدم متوجه شدم كه دلايل ديگري داشته است. من آیه ها را به فارسی می گويم ولی اسم سوره و آیه را هم می گویم. اگر خواستید عربی آن را هم از قرآن بیرون بیاورید. [به ياد آوريد] زماني را كه پروردگار خود را به فرياد مي‌طلبيديد، پس دعاي شما را اجابت كرد كه: من شما را با هزار فرشته پياپي، ياري خواهم كرد. إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكمْ فَاسْتَجَابَ لَكمْ أَنِّي مُمِدُّكمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاَئِكةِ مُرْدِفِينَ . انفال (9) پس، پروردگارشان دعاي آنان را اجابت كرد [و فرمود كه] : من عمل هيچ صاحب عملي از شما را، از مرد يا زن، كه همه از يكديگريد، تباه نمي‌كنم. فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لَا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكم مِن ذَكرٍ أَوْ أُنْثَي‏ بَعْضُكم مِن بَعْضٍ. آل عمران (195) پس، پروردگارش [دعاي] او را اجابت كرد و نيرنگ آنان را از او بگردانيد. آري، او شنواي داناست. فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ. يوسف (34) و هنگامي كه با جالوت و سپاهيانش روبرو شدند، گفتند: پروردگارا، بر [دلهاي] ما شكيبايي فرو ريز، و گامهاي ما را استوار دار، و ما را بر گروه كافران پيروز فرماي. وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكافِرِينَ. بقره (250) جز آزاري [اندك] هرگز به شما زياني نخواهند رسانيد، و اگر با شما بجنگند، به شما پشت نمايند، سپس ياري نيابند. لَن يَضُرُّوكمْ إِلَّا أَذيً وَإِن يُقَاتِلُوكمْ يُوَلُّوكمُ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لاَ يُنْصَرُونَ. آل عمران (111) و خدا آن [وعده پيروزي] را، جز مژده‌اي براي شما قرار نداد تا [بدين وسيله شادمان شويد و] دلهاي شما بدان آرامش يابد، و پيروزي جز از جانب خداوند تواناي حكيم نيست. وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلَّا بُشْرَي‏ لَكمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكيمِ. آل عمران(126) اگر خدا شما را ياري كند، هيچ كس بر شما غالب نخواهد شد، و اگر دست از ياري شما بردارد، چه كسي بعد از او شما را ياري خواهد كرد؟ و مومنان بايد تنها بر خدا توكل كنند. إِن يَنصُرْكمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكمْ وَإِن يَخْذُلْكمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكم مِن بَعْدِهِ وَعَلي اللّهِ فَلْيَتَوَكلِ الْمُؤْمِنُونَ. آل عمران(160) و اين [وعده] را خداوند جز نويدي [براي شما] قرار نداد، و تا آنكه دلهاي شما بدان اطمينان يابد، و پيروزي جز از نزد خدا نيست، كه خدا شكست ناپذير [و] حكيم است. وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلَّا بُشْرَي‏ وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكمْ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكيمٌ. انفال (10) و به ياد آوريد هنگامي را كه شما در زمين، گروهي اندك و مستضعف بوديد. مي‌ترسيديد مردم شما را بربايند، پس [خدا] به شما پناه داد و شما را به ياري خود نيرومند گردانيد و از چيزهاي پاك به شما روزي داد، باشد كه سپاسگزاري كنيد. وَاذْكرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكمُ النَّاسُ فَآوَاكمْ وَأَيَّدَكم بِنَصْرِهِ وَرَزَقَكم مِنَ الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّكمْ تَشْكرُونَ. انفال (62) اگر او را ياري نكنيد، قطعا خدا او را ياري كرد: هنگامي كه كساني كه كفر ورزيدند، او را بيرون كردند، و او نفر دوم از دو تن بود، آنگاه كه در غار بودند، وقتي به همراه خود مي‌گفت: اندوه مدار كه خدا با ماست. پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد، و او را با سپاهياني كه آنها را نمي‌ديديد تاييد كرد، و كلمه كساني را كه كفر ورزيدند پست تر گردانيد، و كلمه خداست كه برتر است، و خدا شكست ناپذير حكيم است. إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كلِمَةَ الَّذِينَ كفَرُوا السُّفْلي‏ وَكلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكيمٌ. توبه(40) گفت: اي قوم من، چه بينيد، اگر [در اين دعوا] بر حجتي روشن از پروردگار خود باشم و از جانب خود رحمتي به من داده باشد، پس اگر او را نافرماني كنم چه كسي در برابر خدا مرا ياري مي‌كند؟ در نتيجه، شما جز بر زيان من نمي‌افزاييد. قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كنتُ عَلَي‏ بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وَآتَاني مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ. هود (63) و به كساني كه ستم كرده اند متمايل مشويد كه آتش [دوزخ] به شما مي‌رسد، و در برابر خدا براي شما دوستاني نخواهد بود، و سرانجام ياري نخواهيد شد. وَلاَ تَرْكنُوا إِلَي الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكمْ النَّارُ وَمَا لَكم مِن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ. هود (113) همان كساني كه بناحق از خانه هايشان بيرون رانده شدند [آنها گناهي نداشتند] جز اينكه مي‌گفتند: پروردگار ما خداست. و اگر خدا بعضي از مردم را با بعض ديگر دفع نمي‌كرد، صومعه ها و كليساها و كنيسه ها و مساجدي كه نام خدا در آنها بسيار برده مي‌شود، سخت ويران مي‌شد، و قطعا خدا به كسي كه [دين] او را ياري مي‌كند، ياري مي‌دهد، چرا كه خدا سخت نيرومند شكست ناپذير است. الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كثِيراً وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌ عَزِيزٌ. حج (40) [نوح] گفت: پروردگارا، از آن روي كه دروغزنم خواندند مرا ياري كن. قَالَ رَبِّ انصُرْنِي بِمَا كذَّبُونِ. مؤمنون (26) گفت: پروردگارا، از آن روي كه مرا دروغزن خواندند ياريم كن. قَالَ رَبِّ انصُرْنِي بِمَا كذَّبُونِ. مؤمنون (39) اين را عمداً دو باره گفتم چون پشت سر هم و از دو جاي قرآن آمد. خيلي از اين آيه ها بلافاصله و مكرر با آيه هاي شبيه خود تائيد مي شدند. هر كه را بخواهد ياري مي‌كند، و اوست شكست ناپذير مهربان. بِنَصْرِ اللَّهِ يَنصُرُ مَن يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ. روم (5) به راستي [ما] پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند، و آهن را كه در آن براي مردم خطري سخت و سودهايي است، پديد آورديم، تا خدا معلوم بدارد چه كسي در نهان، او و پيامبرانش را ياري مي‌كند. آري، خدا نيرومند شكست ناپذير است. لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ. حديد (25) بگو: چه كسي شما را از تاريكيهاي خشكي و دريا مي‌رهاند؟ در حالي كه او را به زاري و در نهان مي‌خوانيد: كه اگر ما را از اين [مهلكه] برهاند، البته از سپاسگزاران خواهيم بود. قُلْ مَن يُنَجِّيكم مِن ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِن هذِهِ لَنَكونَنَّ مِنَ الشَّاكرِينَ. انعام (63) بگو: خداست كه شما را از آن [تاريكيها] و از هر اندوهي مي‌رهاند، باز شما شرك مي‌ورزيد. قُلِ اللّهُ يُنَجِّيكم مِنْهَا وَمِن كلِّ كرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكونَ. انعام (64) پس او را تكذيب كردند، و ما او و كساني را كه با وي در كشتي بودند نجات داديم، و كساني را كه آيات ما را دروغ پنداشتند غرق كرديم، زيرا آنان گروهي كور [دل] بودند. فَكذَّبُوهُ فَأَنْجَيْنَاهُ وَالَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْك وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كذَّبُوا بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ. اعراف (64) پس او و خانواده اش را نجات داديم. فَأَنْجَيْنَاهُ وَأَهْلَهُ. اعراف (83) پس هنگامي كه آنچه را بدان تذكر داده شده بودند، از ياد بردند، كساني را كه از [كار] بد باز مي‌داشتند نجات داديم، و كساني را كه ستم كردند، به سزاي آنكه نافرماني مي‌كردند، به عذابي شديد گرفتار كرديم. فَلَمَّا نَسُوا مَاذُكرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كانُوا يَفْسُقُونَ. اعراف (165) او كسي است كه شما را در خشكي و دريا مي‌گرداند، تا وقتي كه در كشتيها باشيد و آنها با بادي خوش، آنان را ببرند و ايشان بدان شاد شوند [بناگاه] بادي سخت بر آنها وزد و موج از هر طرف بر ايشان تازد و يقين كنند كه در محاصره افتاده اند، در آن حال خدا را پاكدلانه مي‌خوانند كه: اگر ما را از اين [ورطه] برهاني، قطعا از سپاسگزاران خواهيم شد. هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّي‏ إِذَا كنتُمْ فِي الْفُلْك وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كلِّ مَكانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هذِهِ لَنَكونَنَّ مِنَ الشَّاكرِينَ. يونس (22) پس او را تكذيب كردند. آنگاه وي را با كساني كه در كشتي همراه او بودند نجات داديم، و آنان را جانشين [تبهكاران] ساختيم، و كساني را كه آيات ما را تكذيب كردند غرق كرديم. پس بنگر كه فرجام بيم داده شدگان چگونه بود. فَكذَّبُوهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَمَن مَعَهُ فِي الْفُلْك وَجَعَلْنَاهُمْ خَلائِفَ وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَانظُرْ كيْفَ كانَ عَاقِبَةُ الْمُنذَرِينَ. يونس (73) و چون فرمان ما دررسيد، هود و كساني را كه با او گرويده بودند، به رحمتي از جانب خود نجات بخشيديم و آنان را از عذابي سخت رهانيديم. وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا هُوداً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَنَجَّيْنَاهُم مِنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ. هود (58) و از جانب راست طور، او را ندا داديم، و در حالي كه با وي راز گفتيم او را به خود نزديك ساختيم. وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً. مريم (52) و نوح را [ياد كن] آنگاه كه پيش از [ساير پيامبران] ندا كرد، پس ما او را اجابت كرديم، و وي را با خانواده اش از بلاي بزرگ رهانيديم. وَنُوحاً إذْ نادي‏ رَبَّهُ فَاستَجَبْنا لَهُ فَنَجِّيْناهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكرْبِ الْعَظِيمِ. انبياء (76) پس او و هر كه را در آن كشتي آكنده با او بود، رهانيديم. فَأَنجَيْنَاهُ وَمَن مَّعَهُ فِي الْفُلْك الْمَشْحُونِ. شعرا (119) پس او و خانواده اش را نجات داديم... فَأنجَيْنَاهُ وَأَهْلَهُ... نمل (57) و او را با كشتي نشينان برهانيديم و آن [سفينه] را براي جهانيان عبرتي گردانيديم. فَأَنجَيْنَاهُ وَأَصْحَابَ السَّفِينَةِ وَجَعَلْنَاهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ. عنكبوت (15) و او و كسانش را از اندوه بزرگ رهانيديم. وَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكرْبِ الْعَظِيمِ. صافات (76) آنگاه كه او و همه كسانش را رهانيديم. إِذْ نَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِينَ. صافات (134) و نوح را [ياد كن] آنگاه كه پيش از [ساير پيامبران] ندا كرد، پس ما او را اجابت كرديم، و وي را با خانواده اش از بلاي بزرگ رهانيديم. وَنُوحاً إذْ نادي‏ رَبَّهُ فَاستَجَبْنا لَهُ فَنَجِّيْناهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكرْبِ الْعَظِيمِ. انبياء (76) و نوح، ما را ندا داد، و چه نيك اجابت كننده بوديم! وَلَقَدْ نَادَانَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ. صافات (85) و خبر نوح را بر آنان بخوان، آنگاه كه به قوم خود گفت: اي قوم من، اگر ماندن من [در ميان شما] و اندرز دادن من به آيات خدا، بر شما گران آمده است، [بدانيد كه من] بر خدا توكل كرده ام. پس [در] كارتان با شريكان خود همداستان شويد، تا كارتان بر شما ملتبس ننمايد سپس در باره من تصميم بگيريد و مهلتم ندهيد. وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَاقَومِ إِن كانَ كبُرَ عَلَيْكم مَقَامِي وَتَذْكيرِي بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَي اللَّهِ تَوَكلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكمْ وَشُرَكاءَكمْ ثُمَّ لاَ يَكنْ أَمْرُكمْ عَلَيْكمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَلاَ تُنظِرُونِ. يونس (21) پس آنان را به اذن خدا شكست دادند، و داوود، جالوت را كشت، و خداوند به او پادشاهي و حكمت ارزاني داشت، و از آنچه مي‌خواست به او آموخت. و اگر خداوند برخي از مردم را به وسيله برخي ديگر دفع نمي‌كرد، قطعا زمين تباه مي‌گرديد. ولي خداوند نسبت به جهانيان تفضل دارد. فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْك وَالْحِكمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلكنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعَالَمِينَ. بقره (251) و [گفتند] : جز به كسي كه دين شما را پيروي كند، ايمان نياوريد بگو: هدايت، هدايت خداست مبادا به كسي نظير آنچه به شما داده شده، داده شود، يا در پيشگاه پروردگارتان با شما محاجه كنند بگو [: اين] تفضل به دست خداست، آن را به هر كس كه بخواهد مي‌دهد، و خداوند، گشايشگر داناست. وَلاَ تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَن تَبِعَ دِينَكمْ قُلْ إِنَّ الْهُدَي‏ هُدَي اللّهِ أَن يُؤْتَي‏ أَحَدٌ مِثْلَ مَا أُوتِيتُمْ أَوْ يُحَاجُّوكمْ عِندَ رَبِّكمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ . آل عمران (73) رحمت خود را به هر كس كه بخواهد مخصوص مي‌گرداند، و خداوند داراي بخشش بزرگ است. يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ. آل عمران (74) مگر رحمتي از جانب پروردگارت [به تو برسد]، زيرا فضل او بر تو همواره بسيار است. إِلَّا رَحْمَةً مِن رَّبِّك إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْك كبِيراً. اسراء (87) تا خدا بهتر از آنچه انجام مي‌دادند، به ايشان جزا دهد و از فضل خود بر آنان بيفزايد، و خدا [ست كه] هر كه را بخواهد بي حساب روزي مي‌دهد. لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَيَزيدَهُم مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ. نور (38) و از نشانه هاي او اين است كه بادهاي بشارت آور را مي‌فرستد، تا بخشي از رحمتش را به شما بچشاند و تا كشتي به فرمانش روان گردد، و تا از فضل او [روزي] بجوييد، و اميد كه سپاسگزاري كنيد. وَمِنْ آيَاتِهِ أَن يُرْسِلَ الرِّيَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِيُذِيقَكم مِن رَّحْمَتِهِ وَلِتَجْرِيَ الْفُلْك بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكمْ تَشْكرُونَ. روم (46) بر ايشان درودها و رحمتي از پروردگارشان [باد] و راه يافتگان [هم] خود ايشانند. أُولئِك عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولئِك هُمُ الْمُهْتَدُونَ. بقره (157) رحمت خود را به هر كس كه بخواهد مخصوص مي‌گرداند، و خداوند داراي بخشش بزرگ است. يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ. آل عمران (74) پس او و كساني را كه با او بودند به رحمتي از خود رهانيديم، و كساني را كه آيات ما را دروغ شمردند و مومن نبودند ريشه كن كرديم. فَأَنْجَيْنَاهُ وَالَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَقَطَعْنَا دَابِرَ الَّذِينَ كذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَمَا كانُوا مُؤْمِنِينَ. اعراف (72) مگر رحمتي از جانب پروردگارت [به تو برسد]، زيرا فضل او بر تو همواره بسيار است. إِلَّا رَحْمَةً مِن رَّبِّك إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْك كبِيراً. اسراء (87) و اوست آن كس كه بادها را نويدي پيشاپيش رحمت خويش [باران] فرستاد و از آسمان، آبي پاك فرود آورديم. وَهُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً طَهُوراً. فرقان (48) و از نشانه هاي او اين است كه بادهاي بشارت آور را مي‌فرستد، تا بخشي از رحمتش را به شما بچشاند و تا كشتي به فرمانش روان گردد، و تا از فضل او [روزي] بجوييد، و اميد كه سپاسگزاري كنيد. وَمِنْ آيَاتِهِ أَن يُرْسِلَ الرِّيَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِيُذِيقَكم مِن رَّحْمَتِهِ وَلِتَجْرِيَ الْفُلْك بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكمْ تَشْكرُونَ. روم (46) و [مجددا] كسانش را و نظاير آنها را همراه آنها به او بخشيديم، تا رحمتي از جانب ما و عبرتي براي خردمندان باشد. وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَذِكرَي‏ لَأُولِي الْأَلْبَابِ. ص (43) چك سفيد به حكومت اسلامي يكي از خبرهايي كه در بين زنداني ها و كساني كه از ملاقات مي آمدند و خبرهاي بيرون را مي آوردند پيچيده بود داستاني بود كه ما به آن مي گفتيم چك سفيد به حكومت اسلامي. حكايت از اين قرار بود كه بازجوهاي ايليا بعد از فشارها و شكنجه هاي پيوسته از او خواسته بودند كه بعنوان چك سفيد به حكومت اسلامي و دادن تضمين به نظام اسلامي جلوي دوربين بيايد و مطالبي را بگويد اين خبر حتي پيش از آنكه در زندان 209 منتشر شود در بيرون از زندان و در سايتهاي خبري منتشر شده بود و بعضي از زنداني هايي كه ايليا را مي شناختند و به اتاق ملاقات مي رفتند اين خبر را از ملاقاتي هاي خود مي گفتند. الان من از محتواي كامل و دقيق اين فيلم خبر دارم اما آن زمان بر پايه اين مطلب شايعه بود بازجوها از ايليا خواسته بودند كه در جلوي دوربين به تمايلات مسيحيت گرايي خود اعتراف كند و درباره اعتقاد خود به كتاب مقدس كه از نظر اسلام رد شده است اعتراف كند كليات چيزهايي كه در اين فيلم مطرح شده مطالب اين شكلي است و طبق كاغذهايي كه بازجوها به او داده بودند او بايد به تخريب كردن خودش در جلوي دوربين بپردازد مي گفتند دستگيري ايليا و اين مقوله فيلم به دستور مستقيم....... بوده و همه جا اين خبر پخش شده بود. در اين فيلم ايليا طي مدتها شكنجه مجبور شده بود درباره اعتقادات دروني شخص خودش حرف بزند و مثلاً بگويد كه از نظر او امام زمان عليه السلام همان مسيح است يك اعتراف ديگر او درباره اعتقادش به مسئله عصمت و بي گناهي مطلق پيشوايان ديني بوده است. در همين دي وي دي قسمتي از حرفهاي اتاق بازجويي هست كه شما خودتان مي توانيد آخر كار به ادامه فيلم اضافه كنيد من اين قسمت را چند بار گوش داده ام بازجوها در بين شكنجه ها مداوم به او مي گويند: (اين دستور حكومت اسلامي و روحانيت است كه اين فيلم را ضبط كني كه اگر خودت مردم را به ترديد و انكار وادار نكردي و از خودت دفع نكردي ما كار خودمان را بدانيم. بگو انگيزه هاي ديگري داشتي نه خدمت به خدا و نجات مردم و اين مهملات بايد بگويي همه چيزهايي كه درباره تو مي گويند دروغ است و تجربه هايي كه مردم از آن حرف مي زنند دسيسه آمريكا و استكبار و ساخته آنها است و اين مردم از خارجي ها پول گرفته اند كه اينطور حرفهايي درباره تو مي زنند بايد بگويي كه مي خواستي بعضي از مردم را به جاي امام زمان به مسيح معتقد كني بايد بگويي انگيزه هاي شخصي داشته اي اينها را حكومت اسلامي و نظام اسلامي از تو مي خواهد اينها مثل چك سفيد تو به نظام اسلامي است تا خيال حكومت اسلامي راحت شود كه تو خطري بر عليه آن نيستي يا بايد اين چك سفيد را به حكومت اسلامي بدهي يا شاگردها و همسرت دستگير مي شوند و با مجازات اعدام و حبس سنگين روبرو خواهند بود. اين كار تو ثابت مي كند كه تو و آن پيروان ابلهت قصد خيانت به نظام اسلامي را نداريد و اگر مي گويي به اسلام و قرآن وفادار بوده اي بايد اين قفل را به خودت بزني تا كليد آن در دست حاكميت اسلامي و حكومت اسلامي باشد. اگر هم بخواهي اين خبر را به كسي بدهي اين هم خيانت به اسلام و حكومت اسلامي است در آن صورت ما تو را مي بريم در برنامه تلويزيوني تا خودت به مردم بگويي كه همه اينها دروغ است پس نگذار هيچ احدي از اين موضوع مطلع شود حتي همسرت و نزديكانت. همسرت به زودي فارغ مي شود پسرت در بيرون منتظر تو است شاگردهايت دارند برايت گريه مي كنند انتخاب كن يا چيزهايي را كه حكومت اسلامي و حاكميت اسلامي از تو خواسته بيا و جلوي دوربين بگو و نشان بده كه قصد بدي نسبت به اسلام و نظام اسلامي نداري يا جلوي خودت شاگردهايت را و همسرت را اعدام مي كنيم.) وقتي دي وي دي را گوش مي دهيد مي بينيد كه اين اظهارات بازجوها با قسمهاي چندين باره به مقدسات همراه است. (طوري در فيلم حرف بزن كه هر كسي كه آن را ببيند بلافاصله انكارت كند و رابطه اش را با تو قطع كند ما هم چيزهايي به تو مي دهيم كه بايد عيناً آنها را بگويي اينها را ببر و در سلولت حفظ كن سعي كن جلوي دوربين به نوشته ها نگاه نكني و چهره ات طوري باشد كه كسي كه مي بيند مطمئن باشد كه تحت فشار نيستي و با اختيار و اشتياق اين كار را مي كني كارشناسان ما بايد فيلم را بررسي بكنند و اگر ببينند اين مشخصات را ندارد پذيرفته نيست و ما مطمئن مي شويم كه تو قصد بازي كردن با حكومت اسلامي را داشته اي. اين چك سفيد تو به نظام اسلامي است تا تضمين باشد كه تو هيچ وقت بر عليه اسلام و نظام اسلامي توطئه نمي كني تو اين چك سفيد را به اسلام مي دهي به حاكميت اسلامي مي دهي پس خيالت راحت باشد.) چندين روز قبل از اين فيلمبرداري شكنجه ها و خونريزي ها به بيشترين حد خود رسيده بود يكي از زنداني هايي كه آن زمان نزديك سلول ايليا بود مي گفت من مي ديدم كه هر روز مي آيند و او را كه مثل يك مرده در سلولش افتاده بود به بهداري مي برند و يك بار وقتي برگشتند از حرفهاي نيم بند ايليا با ماموران فهميدم كه او را براي تزريق آمپول مي برند. او مي گفت در همان روزها كه ايليا را به بهداري مي بردند چند بار كه براي هواخوري از سلول بيرونم آوردند ديدم مسير رفتن او تا انتهاي سالن خون است. من به شخصه به جز ايليا و يك نفر ديگر هيچ وقت آثار مستقيم شكنجه را در زندان 209 نديدم و هيچ وقت هم فكر نمي كردم كه هنوز در زندان 209 شكنجه بدهند. همه شكنجه ها و اجبارها در پي يك نكته بود كه همان اعتراف فرمايشي و اظهار اين بود كه همه چيز را دربارۀ خودت آنطور كه حكومت اسلامي و حاكميت اسلامي از تو خواسته است زير سوال ببر و منكر شو جلوي دوربين انجام بده و بگو مردم را با زور و پولي كه آمريكايي ها به تو داده اند وادار كرده اي تا درباره ات داستان سازي بكنند و بگويند كه تو چنين و چنان هستي بگو كه قصد داشتي برعليه نظام اسلامي توطئه كني و قصد براندازي داشتي بگو كه قصد داشتي مسيحيت را رواج بدهي و تلفيقي از اسلام و مسيحيت تشكيل بدهي. بگو كه مروج اسلام آمريكايي و اسلام مسيحي بودي و اقرار كن كه كتابها و آموزش هاي تو پر از بدعت و كفر است. اين فيلم قفلي است كه كليد آن در دست حاكميت اسلامي و حكومت اسلامي است و چك سفيد به نظام اسلامي است و هيچ وقت از آن بر عليه تو استفاده نمي شود. امسال [سال 1386] و مدتي بعد از درز خبر اجبار حكومت اسلامي به ايليا براي ضبط فيلم اعتراف توافقي، نامه اي سرگشاده از طرف عده اي از پيروان او انتشار پيدا كرد كه در آن نامه اين مسئله عنوان شد و آنها گفته بودند اگر اين مسائل حقيقت داشته باشد و تفتيش گران اطلاعاتي چنين كار جنايتكارانه و ضدبشري را عليه ايليا انجام داده باشند به جز كار كردن در صحنۀ فيلم سازي و مونتاژ از هم آييني و هم ديني با شكنجه گران ديني خارج مي شوند. فكر كنم اين عين جمله هاي آن نامه منتشر شده بود اين نامه در همه دنيا منتشر شد و شنيده ام كه به زبان انگليسي ترجمه شده است. ضبط فيلم اعترافات فرمايشي در زندان يك كار متداول براي همۀ زنداني هاي برجسته و شاخص عقيدتي و فرهنگي و امنيتي است بازجوها هميشه شخصيتهاي برجسته اي كه به بند كشيده اند را بعد از اعمال فشار و شكنجه هاي سنگين وادار مي كنند به اعترافات فرمايشي و واهي اما داستاني كه در بارۀ ايليا وجود داشت خيلي تفاوت با اين سناريوي متداول داشت. اول اينكه بازجوها اين مسئله را نه از طرف خودشان بلكه از طرف حكومت اسلامي و حاكميت اسلامي مطرح مي كردند و به اعتبار اسلام و حكومت اسلامي و امام زمان و حاكميت اسلامي چنين اجباري مي كردند كه اين شكلي اش را من و ديگر زنداني هاي آنجا تا آن زمان نشنيده بوديم اما نه تنها صداهايي از اين درخواست ها ضبط شده بلكه يك نگهبان بر اين مقوله صحه مي گذاشت. من تابحال اسم چك سفيد دادن به حكومت اسلامي و حاكميت اسلامي به گوشم نخورده و متعجب بودم كه چگونه دستور ضبط كردن اين فيلم فرمايشي به اين اعتبار گفته مي شود چون نتيجه هاي آن آنقدر زيان آور است كه ترميم شدني نيست حتي اگر ايليا را هم آنطور كه به او گفته بودند بياورند در تلويزيون و با شكنجه يا تهديد به اعدام شاگردها به مردم بگويند اين داستان حقيقت ندارد باور هيچكس نمي شود چون چندين ماه است كه خبرهاي دقيق اين اتفاق در همۀ دنيا پيچيده و همه كساني كه شاهد شكنجه ها و خونريزي ها و رفتارهاي ضدبشري با ايليا بوده اند به صدا درمي آيند. مسئلۀ بااهميت بعدي شكنجه هاي وحشتبار و خوف انگيز ايليا بود كه دليل آن را فراهم كرد كه در شش ماهي كه ايليا در انفرادي بود دچار خونريزي شود و بيشتر روزها را دچار استفراغ خوني بود يك وقتهايي از گوش و بيني اش هم خونريزي داشت و لباس ها و جايي كه مي نشست بيشتر اوقات خوني بود و خود اين اتفاق نشانه اي بود دال بر خوف آور ترين و مرموزترين شكنجه ها كه من به شخصه چنين چيزي را در بارۀ زنداني هاي ديگر يا شخص خودم شاهد نبودم. زنداني هاي 209 ممكن بود در حد چند سيلي و لگد يا چند ضربه كابل كه البته كابل زدن را هم من نديدم تجربه كنند اما شكنجه هاي ايليا به حدي بود كه از ساواك سابق هم خيلي بدتر شده بود چون از انواع شكنجه هاي مدرن براي اعمال فشار عليه او استفاده مي شد. مسئلۀ ديگري كه با نمونه هاي شبيه آن خيلي تفاوت داشت شگرد جنوني بازجوها بود دستور آنها اين بود كه ايليا جلوي دوربين به طور دقيق همان چيزهايي را اقرار كند كه آنها برايش ديكته كرده بودند و بنا بود ايليا آنها را حفظ كند. به نظر خود من آنها مي خواستند بعد از ضبط فيلم ايليا را سربه نيست كنند و بر اين پايه او را تحت شديدترين شكنجه ها قرار داده و با جنوني ترين شگردها مي خواستند از او چيزي بگيرند كه بعد از مرگش كه احتمالاً بصورت خودكشي براي مردم اعلام مي شد مردم و پيروان او را از اين طريق پراكنده بكنند از خود ايليا هم شنيدم كه آنها چند بار او را وادار به خودكشي كرده بودند اما انعكاس خبرهاي مربوط به ايليا در سايتها و رسانه هاي خبري و پخش اخبار مربوط به او از تلويزيون آمريكا و چند رسانۀ بين المللي و مراجعات عده اي از شاگردها در بيرون از زندان باعث شد كه برنامۀ بازجوها تغيير كند البته خود ايليا هميشه مي گفت حتي شكنجه ها و جلادي ها و ناداني هاي اينها همه از بركتها و رحمت هاي خداوند است همۀ اينها حمايت و پشتيباني خداست اينها بي آنكه واقف باشند دارند نقشه هاي خدا را عملي مي كنند و پيش بيني هاي قبلي را به منصه ظهور مي رسانند ايليا معتقد بود چون اينها از همۀ حقه ها و دروغ هايشان بهره گرفته و همه چيز را سعي دارند تحريف كنند و طور ديگري به مردم نمايش دهند پس در مكر خدا گرفتار شده اند چون خداوند مكر منافقان را به خود آنها برمي گرداند و از خدمتگزار خودش حمايت و پشتيباني مي كند. توسل به زنداني ها بعد از هم سلولي شدن من و ايليا من يك جلسه بازجويي فوق العاده داشتم در اين جلسه براي اولين بار با يك بازجوي جديد روبرو شدم ولي مثل بقيه اوقات بازجويي او را هم نمي ديدم او با من با لحن مصنوعي مهربانانه صحبت مي كرد گفت مي خواهيم به تو فرصتي بدهيم كه زودتر از اين جهنم خلاص شوي. خودشان به آنجا مي گفتند جهنم ولي آنطوري هم جهنم نبود زندان 209 جاي بدي نبود غذايش خوب بود آرام و ساكت بود مرا به جز چند بار سيلي كاري نكردند و رفتار نگهبانها هم با من بد نبود به اين دليل آنجا شباهتي به جهنم نداشت. خواست اين بازجوي جديد كه به فكر خودش ماهرانه اما به صورت عجله اي هم با من در ميان گذاشت چيزهايي بود كه او مي خواست من درباره ايليا بنويسم و فيلمي هم از آن ضبط كنم تا اين را گفت صحبت يكي از زنداني ها در يادم زنده شد كه گفته بود دو نفر بازجوي جديد از من خواسته اند بر عليه فردي به اسم رام الله شهادت دروغ بدهم و وعده داده اند اگر اين كار را بكنم مرا در كمتر از يك هفته از زندان خلاص مي كنند و پرونده ام را در دادگاه مي بندند. آن موقع اين حرف را شنيدم كه ايليا را نمي شناختم و شك كردم كه اين رام الله كيست كه براي ماموران تا اين حد مهم شده چون اسم او را در بين مقامهاي سياسي نشنيده بودم فكر كردم يك فرد خارجي بايد باشد كه مي خواهند برايش جرم بسازند و چون مرتكب جرمي نشده دنبال شاهد مي گردند تا شاهد درست كنند. اينجا بود كه فهميدم مسئله گرفتن رسمي اين شهادت ها و جعل سند بر عليه ايليا داستان مفصلي دارد و به خيلي جاها رفته است. بازجو منتظر واكنش بود مي خواست بداند ادامه بدهد يا نه. خواستم تا آخر حرفهايش را بگويد و علامتي از مخالفت نشان ندادم او يك ورقه چاپي را روي دسته صندلي ام گذاشت كه درباره اتهام هاي ايليا بود گفت هر كدامش را كه مي خواهي بگويي كنارش علامت بزن. بر پايه شناختي كه در همان چند روز از ايليا بدستم آمده بود اينها دروغ ترين و ناجوانمردانه ترين اتهام هايي بود كه مي ديدم و حالا اين آدم شياد حقه باز از من مي خواست كه به ايليا دروغ هايي ببندم مثل او در سلول كفر كرده است او داراي انحراف اخلاقي است او به رسول اسلام كفر گفته است و به قرآن و امامان اهانت كرده است گفتند بگو از ترس گريه مي كند اما طبق تجربه من ايليا قويترين و فهميده ترين انساني بود كه من ديده بودم. مطالبي را هم به طور شفاهي به من گفت گفتم همه اينها كذب محض است گفتم مگر شما دين و مذهب نداريد چطور شرافت و انسانيت به شما اجازه مي دهد اين كار را بكنيد. گفت راه نيامدي تو نبايد در چيزي كه در حد و اندازه تو نيست دخالت كني گفتم من كه نخواستم دخالت بكنم شما از من مي خواهي كه بيايم شهادت دروغ بدهم و دخالت كنم .برايم آب ميوه در ليوان ريخت شربت پرتقال بود گفت به نظرت ايليا چطور آدمي است گفتم انسان بزرگي است كه سعي مي كند خودش را كوچك جلوه بدهد گفتم من خدا و قرآن و دينم را با او و در همين چند روز پيدا كردم گفت تو هم كه خر شدي گفتم شما در شرايطي هستي كه مي تواني به من اهانت كني و من هيچ كاري از دستم برنمي آيد گفت من نيامده ام با تو بحث كنم من دلم به حال خانواده ات سوخت كه براي تو روز و شب ندارند و بعد شروع كرد به مرور جزئيات پرونده من و گذشته فردي خصوصي و خانوادگي من. در ميان حرفهايش مكث مي كرد و مي گفت جرم اين يك سال حبس است جرم آن سه سال است جرم اين كار شش ماه است و خلاصه هر چيزي را كه از پرونده ام مي گفت جرمي هم با آن مي گفت بعد گفت من از طرف مسئولانم به تو قول مي دهم اگر درباره هم سلولي ات با ما كار كني در همين چند روز آينده از اينجا بيرون مي روي. يك مقدار زيادي خوف برم داشته بود طوري كه او مي شمرد بايد چندين سالي در حبس مي ماندم هيچ قصدي براي همكاري نداشتم ولي به او گفتم اجازه بدهيد قدري فكر كنم گفت تا فردا فكر كن اما در اين باره چيزي به او نگو. وقتي به سلول برگشتم قضيه را براي ايليا گفتم او قبلاً يكي دو مرتبه با اين مسئله برخورد كرده و شكل كار در هر مرتبه يكسان بوده. فرداي آن روز بازجوي جديد سراغم نيامد گويا كه حرفهايم را شنود كرده بودند چون مي گفتند گذشته از موضوع اتاق استراق سمع در همه سلولهاي 209 دستگاه شنود وجود دارد اما آن روز من بقدري هيجان زده بودم و آنچه پيش آمده بود برايم تازگي داشت كه به مسئله شنود بي توجهي كردم و بعداً اين احتمال را دادم كه آنها صدايم را شنود كرده باشند. اين داستان شهادت دروغ را بعدها هم شنيدم هم از زنداني ها و هم شنيدم كه ماموران در بين مردم به خيلي ها متوسل شده اند كه بيايند از ايليا شكايت بكنند و بر عليه او شهادت دروغ بدهند و اتهام هاي جعلي را درباره او بگويند. مي گفتند چند ماه قبل از دستگيري ايليا روزنامه كيهان بر عليه او جنجال آفريني كرده بود و با اعلام يك شعبه ويژه براي رسيدگي به پرونده ايليا از مردم خواسته بود كه به اين شعبه مراجعه و شكايت بكنند اما چند ماه گذشته بود و هيچكس از او شكايت نكرده بود و بعد از اين ماجرا ايليا را دستگير كرده بودند. [1] خواننده گرامی این متن از روي یک فیلم مستند از یکی از زنداني های 209 نوشته شده است و در قسمتهایی هم ویرایش شده و البته ویرایش در مضمون نيست. تیترها هم به وسیله ویراستار اضافه شده اند: ويراستار. [2] اين فصل قسمتي است از متن فيلمي كه در آن خاطرات شخصي فرد گوينده و بعضي مطالب كه ربط مستقيمي با موضوع ندارند حذف شده اند. [3] - در ویرایش ها آدرس ها و مشخصه هایی كه باعث شناسايي اين بازداشتي سياسي و عقيدتي می شد حذف شده است.